Fake Marriage:ازدواج سوری

EP:13

عصبی از اتاق خارج شد به محض خارج شدنش دل جیمین براش تنگ شده بود از اینکه برخلاف میل قلبیش باید رفتار می‌کرد نفرت داشت،از این اتاق و وسایل سلطنتیش بیزار بود از اینکه مدام مجبور بود تو این اتاق حبس باشه عذاب می‌کشید.

ظهر بود که سویا براش ناهار آورد و با هم مشغول خوردن شدن تا اینجا تنها شخصی که جیمینو از تنهایی در می‌آورد سویا بود؛بعد از خوردن ناهار یولگی و چند تا از خدمتکارا به اتاق اومدن:

_آقا اتاقتون آماده است

با تعجب پرسید:

_کدوم اتاق؟

یولگی به خدمتکارا دستور داد از اتاق خارج بشن و خودش با مهربونی پیش امگا نشست:

_اینجا اتاق آقای کیم بود بعد از اینکه با شما ازدواج کرد گفت اتاق طبقه بالا رو واسه جفتتون آماده کنیم الانم بهترین اتاق عمارت رو براتون آماده کردیم

_نمی‌خوام من همین جا راحتم خودش بره اونجا

_آقا کوچیکه تو رو خدا اینطوری نکنید همون دیشب که آقای کیم نصف شبی رفت اتاق مطالعه اهل عمارت کلی حرف زدن خوبیت نداره

_اگه قراره با اون توی اتاق باشم پامو اونجا نمیذارم

_آقا جان ایشون وارث کیم‌هاست حداقل جلوی منه خدمتکار در موردشون اینطوری حرف نزنید نمی‌دونم چقدر می‌شناسینش ولی خیلی خاطرتو می‌خواد که تا این حد کوتاه میاد واست

_هه...کارش لنگه بابا

_پاشو پسرم لج نکن وسایلتو بگو بیارن اتاقت اصلاً ببین خوشت نمیاد عوضش کنیم

لحن مهربون زن خدمتکار باعث شد جیمین دست رد به سینه‌اش نزنه، همه چیز در اتاق تازه آماده شده عالی بود همه وسیله‌هاش ترکیبی از مشکی و زرشکی بود دقیقاً باب میل و سلیقه امگا بود کمد پر بود از لباس‌های سایز پسر اما هیچ یک از این تشریفات قرار نبود دل رنجیده امگا رو مرهم بشه.

دل تو دلش نبود که هرچه زودتر عمش رو ببینه شاید روزی فکرشم نمی‌کرد که کسی که با عشق و سختی بزرگش کرده هیچ نسبت خونی باهاش نداره ؛سریع آماده شد و قصد خروج کرد که مرد جوونی مانع خروجش شد:

_معذرت می‌خوام آقای کیم هماهنگ نکردن که شما بیرون تشریف می‌برین

با عصبانیت به مرد روبروش توپید:

_آقای کیم در جریانه این مسخره بازیا چیه مگه اینجا زندانه

_من معذرت می‌خوام

_بکش کنار بابا

با صدایی که از پشت سرش شنید به عقب برگشت که با ایل نام مواجه شد:

_به تو ادب یاد ندادن؟

با عصا هم این مرد قدرتمند و وحشتناک بود جیمین پوزخندی زد: