꧂01: that man

3K 611 144
                                    

~اون مرد~

گلبرگ های صورتیِ کاملیا، رقص کنان مقابل صورت مرد به پایین می گشتن. تار های بلندش به لطف نوازشِ باد سرد زمستانی، جلوی چشم های مرمری و لبخندِ درخشانش، مثل موج حرکت میکردن.

مردمک های کشیده یونگی، با شگفتی به اون زیبایی زمینی خیره بود. هر چقدر بیشتر توی جزئیات چهره اون مرد دقیق میشد، زیبایی ایش، بیش از پیش جلوه میکرد.

_ ممنون از لطف تون!
با صدایی گرم و لطیف تشکر کرد و سپس به پشت سرش، جایی که دختر کوچولوش با مردمک های مظلوم و گردش، پشت پاهای پدرش پنهان شده بود، برگشت و با لحنی نرم گفت:
_ نمیخوای ازشون تشکر کنی مینی؟

دخترک با خجالت، پارچه شلوار مرد رو توی مشتش فشرد و سری به طرفین تکون داد.

استایلِ تماما مشکیِ یونگی برای اون بچه زیادی ترسناک بود. پس با لب های به پایین تاب گرفته اش، دست های کوچولو و تپلش رو سمت پدرش دراز کرد و مرد فورا جسم ریز و نرم دخترک رو به آغوش کشید.

ربانِ سفید بادکنک سرخ رنگ رو از یونگیِ ساکت گرفت و به دخترش داد.
سری خم کرد:
_ بازم ممنون که بادکنک دخترم رو نجات دادید
چشم های یونگی میخ هیکل اون مرد و فرزندش بود که به آرومی بهش پشت و ازش دور میشدن.....

_ رئیس. چرخ ماشین عوض شد. میتونیم حرکت کنیم.
رانندهِ یونگی، دوان دوان به سمتش اومد و در حالی که نفس نفس میزد، اطلاع داد.

_ اون مرد
راننده-که دستیار شخصی یونگی بود-با سوال به مرد نگاه کرد:
_ بله؟
یونگی به مرد و فرزندش اشاره کرد:
_ اون مرد که دختر بچه ای رو بغل گرفته
_ بادکنکِ قرمز دستشه؟
_ دقیقا همون! تا آخر امروز تمام اطلاعاتِ مربوط بهش رو میخوام!

بدون اینکه منتظر تجزیه و تحلیل به راننده بده، راهش رو به سمت ماشینِ پنجر اش-که الان تعمیر شده بود-کج کرد.

اون مرد....
اون مرد با موهای لطیف و بلندش....

••••••••••••••

بلو رایتر💙🦋
فاصله بین آپ ها کمه. میدونید که من عاشق هر روز آپ کردنم:>
با اینحال یه کوچولو صبر میکنیم تا برای این بچه ریدر جمع بشه. بعد از اون با حمایت های شما، هر روز آپ خواهیم داشت.
پس نگران کوتاهیِ پارت ها نباشید عزیزکای من🫂

راستش فکر نمیکردم اینقدر ازش استقبال کنیدTT
ممنون از همه بلوبری ها:")♡

پارت دوم تا چند ساعت دیگه آپ میشه^^

هوهو👇⭐️

Father [Yoonmin]~|completedWo Geschichten leben. Entdecke jetzt