اتاقِ یــــــــازده

Start from the beginning
                                    

+آقای اوه چیزی لازم دارین؟
اگه چیزی می‌خواین فقط کافیه بهم بگین تا براتون محیا کنم.

مرد مسکوت و بدون کلمه‌ای حرف تنها به چشمای پرستار روبروش خیره شد.
حتی پلک هم نمی‌زد و بدنش ذره‌ای تکون نمی‌خورد انگار فقط می‌خواست تا اعماق وجود جونگین نفوذ کنه که اینطوری تیز و برنده بهش نگاه می‌کرد.
پسر کوچکتر سعی کرد از در آرامش وارد بشه و قبل از اینکه بخواد با آلارم دادن به بقیه کارکنان بخش یه هرج و مرج حسابی راه بندازه کمی آرومش کنه، پس دوباره سوالش رو تکرار کرد:

+آقای اوه..من اینجام تا به شما کمک کنم.
لطفا دستمو ول کنید.. اونوقت می‌تونیم در آرامش باهم حرف بزنیم و اگه مشکلی دارین حلش کنیم.

مرد نشنید یا شایدم نخواسته بود که بشنوه. اون اینجا بود دقیقا کنارش و مرد ناتوان تر از اونی بود که بخواد کاری جز خیره شدن رو انجام بده.

وقتی جونگین فشار بیشتری رو دور مچ دست نازکش حس کرد، کم کم بوی خطر به مشامش رسید. دست آزداش کاملا نامحسوس به سمت جیب روپوش سفید رنگش رفت تا دارو لازم این جور مواقع رو برداره اما به محض اینکه سرانگشتاش جسم پلاستیکی رو لمس کردن پسر بزرگتر دستش رو بالا اورد و مقابل بینیش قرار داد، ماهیچه سمت چپش یه ضربان جا انداخت.
چرا مثله یه سگ وحشی که طمعه مورد علاقش رو پیدا کرده باشه بوش می‌کشید؟

+آقای اوه..!
لطفا دستمو ول کنید.

مرد بی توجه انگشت شستش رو دورانی روی پوست گرم پرستار کشید و حفره‌های بینش رو با بوی اون مایع شیرین پر کرد. جونگین از همه جا بی‌خبر چشماش رو به ارومی بست و نفسای مداومی کشید.
تا کی می‌خواست به این کارهاش ادامه بده؟_نمی‌دونست_

دید که بیمار مرموزش خودش رو جلوتر کشید و مچش رو به بینیش نزدیکتر کرد.
معذب از این وضعیت به وجود اومده دارو رو توی مشتش گرفت و دیگه براش مهم نبود که اون بیهوشی قوی تا چند روز می تونه مرد رو از پا بندازه یا تا چه حد عوارض داره. فقط می‌خواست هر چه زودتر از اتاق نحس یازده بیرون بره پس دست آزادش به سمت گردن سفید اوه مایل شد، اما با حس رطوبت و خیسی عجیب روی پوستش خشکش زد.

سرنگ با صدای بدی سر خورد و روی زمین افتاد.
این دیگه ته زیاده روی بود و پرستار می‌تونست قسم بخوره اگه شخص روبروش بیمارش نبود مشت نه چندان آرومی مهمون فک خوشگلش می‌کرد و حسابی از خجالت کارش در می‌اومد.
اما در نهایت خودش رو کنترل کرد و تنها خیلی ناگهانی و محکم دستش رو با کمی چاشنی خشم عقب کشید.
سهون هنوزم مستقیما بهش نگاه می‌کرد اما جونگین با چند قدم سریع به سمت در رفت. وقتی از اتاق بیرون زد و درو محکم بهم کوبید نتونست رنگ سرخ چشمای بیمارش رو ببینه.
////////////////////////////
کیت لیوان بزرگ قهوه رو دست پسر کوچکترداد و کمی هم پای سیب کنار بشقابش گذاشت.جونگین عاشق پای سیب با تزیین دارچین روش بود و خب دختر مقابلش اینو به خوبی میدونست

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 12 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

"Room number 11"Where stories live. Discover now