"چپتر سی و دوم"

Start from the beginning
                                    

وانگ ییبو با شنیدن این حرفها حرصی شد. تصمیم گرفت جان رو بیشتر شوکه کنه ″راستی مادر، شما سونگیون رو میشناسی مگه نه؟″ و بعد سونگیون با حفظ ظاهرش جلوتر اومد و برای خانم شیائو تعظیم کرد.

″آره میشناسمش، بهترین دوستات چهارتا بودن نه؟ عزیزم.. خوش اومدی″ خانم شیائو صمیمانه بهش خوش‌آمد گفت.

ییبو اون رو نزدیک خودش آورد و سونگیون که کاملا حاضر بود نمایش رو راه بندازه، مثل چسب به ییبو چسبید و لبخند زد. زیر چشمی نگاهی به جان کرد که با دیدن وضعیت اونها حالت چهره‌ش درحال تغییر بود.

ییبو هم از تغییر چهره‌ی جان و تاثیری که روش گذاشته لذت برد و ادامه داد ″خب راستش سونگیون به‌ عنوان دوستم اینجا نیست، بلکه معشوقه‌ی منه و بعد از اینکه قرارداد سه‌ ساله‌م با پسرتون به اتمام برسه، سونگیون همسر من میشه.. ولی در حال حاضر توی خونه‌ی من باهام زندگی میکنه، و توی اتاق من″ ییبو از قصد کلمات خونه و اتاق رو با تاکید رو به جان اعلام کرد. جان حالا از جا بلند شده و ایستاده بود.

جان سریع گارد گرفت ″تو نباید این کارو بکنی!″ خونش به جوش اومده بود. با عصبانیت به ییبویی که با چهره‌ای مصمم بهش نزدیک‌ میشد نگاه کرد.

ییبو جوابش رو داد ″اون وقت چرا نباید؟ یه دلیل بهم بده که چرا اون نمیتونه توی این خونه بمونه؟″ با بی‌تفاوتی ازش سوال پرسید.

″چون تو اومدن برایت رو به این خونه ممنوع کردی. حالا از من توقع نداشته باش سکوت کنم و ببینم که هرزه‌ت توی این خونه اینور اونور میره اونم واسه سه سال!!! همچین اجازه‌ای نمیدم!″ جان داد زد و نگاه خشنی به سونگیون انداخت.

از طرفی، خانم شیائو هنوز نمیفهمید اطرافش چه خبره. یا اینکه دامادش درباره‌ی چی حرف میزد؟ معشوقه؟ اون هم توی خونه‌ی مشترک با پسرش؟ البته که اجازه‌ی چنین چیزی رو نمیداد. ولی از اینکه میدید جان داره از حق خودش دفاع میکنه خوشحال شد.

از سر کنجکاوی و اینکه بفهمه واقعا منظور ییبو از اون حرف چی بوده به سمتشون رفت. دست ییبو رو کشید و همراه خودش برد. شیائو جان، سونگیون و وین رو تنها گذاشتن‌. وین انگار از درامایی که پیش اومده بود خوشحال بود چون دست به سینه اون دو نفر رو نظاره میکرد که با چشم غره و حرص به همدیگه نگاه میکنن.

شیائو جان با قیافه‌ای ناراضی به سونگیون که لبخند عجیبی به لب داشت نزدیک‌تر شد. جان با تمسخر گفت ″گوش کن عوضی، اینجا خونه‌ی همسر منه پس این یعنی خونه‌ی منم هست...″

وین وسط حرفش پرید ″از کی تا حالا این خونه مال تو شده؟ من از وقتی یادم میاد همیشه از اینجا فرار میکردی که بری دنبال یه مرد دیگه! حتی امشب هم همین کارو کردی″ دست به سینه جان رو مسخره کرد ″الانم ادعای همسری میکنه با اینکه تا حالا شبیه یه همسر رفتار نکردی. و لطفا! دیگه اسم‌ همسر رو جلوی من نبر، وقتی این کلمه رو از زبون هرزه‌ای مثل تو میشنوم مور مورم میشه!″

My Sister's Husband Where stories live. Discover now