Hit 34🥊

89 17 1
                                    

سر میز صبحانه بودند اما بکهیون هنوز هم چشمانش را فراری میداد و حتی تا جایی که می توانست حرف نمیزد.این حرکتش هم باعث خنده ی چانیول میشد هم باعث دلتنگی اش بطوری که دیگر تحمل نکرد و با اینکه سعی کرده بود مزاحم خلوت افکارش نشود و حرفی نزند،گفت:

"اگر قرار باشه هربار اینطوری بکنی من دیگه چطور میتونم بهت دست بزنم؟"

"هان!؟"

بکهیون متعجب از شکسته شدن سکوت با چنین جمله سنگینی سر بلند کرد و ناخواسته به چشمان شوخ چانیول نگاه کرد:"چی؟"

چانیول سعی کرد لبخند بزند:"میگم تا کی قراره ازم خجالت بکشی؟"

برعکس بکهیون سعی کرد نخندد:"نه من...چیزه...داشتم فکر میکردم!"

چانیول بمنظور کمک در فرارش از حقیقت، بی علاقه پرسید:"به چی؟"

"اینکه..."

بکهیون دست از میز کشید و تکیه زد.بهانه نبود واقعاً فکرش درگیر شده بود:"آخر هفته اگر بازم سهون و آدماش بیان اینجا..."

چانیول هم دست از فنجان قهوه اش کشید و عقب لمید.فکر نمیکرد بکهیون به این زودی به آن مورد اشاره کند:"خب تو میتونی بری پیش هنری"

بکهیون عصبی از اینکه چانیول منظورش را نگرفت حرفش را برید:"موضوع من نیستم تویی!"

و به چشمان نگران چانیول خیره شد:"اگر بازم برات یکی رو بیارن..."

چانیول تازه دلیل ناراحتی بکهیون را فهمید و نفس عمیقی کشید. بکهیون از ترس اینکه چانیول بخاطر این حسادت بیجا عصبانی شود با عجله اضافه کرد:

"نه که به من مربوط باشه...یعنی...هنوز رابطه ما شکل نگرفته و من حق دخالت ندارم فقط برام سوال شد"

چانیول اخم کرد:"این چه حرفیه؟البته که حق داری!همونقدر که من در مورد تو احساس مالکیت دارم منم مال تو هستم و تو باید..."

چشمان بکهیون با شوق درخشید:"واقعاً اینطور فکر میکنی؟یعنی...تو هم مال منی چان؟!" لبش بالاخره به لبخند باز شد.

چانیول نمی فهمید چه در سر بکهیون می گذشت که غیر از این تصور کرده بود.

"البته که اینطوره!تو چرا...اصلاً..."حرفش با بلند شدن ناگهانی بکهیون نصفه ماند.

بکهیون با عجله میز را دور زد و خود را به چانیول رساند:"یولی !" از کنار دست دور گردن او انداخت و سرش را بغل کرد:"خیلی دوست دارم"

چانیول هم متقابلاً کمر او را بغل کرد و او را روی پاهایش کشید و نشاند: "منم دوست دارم دیوونه"

بکهیون حلقه ی بازوهایش را تنگتر کرد و به لبهای چانیول که مزه ی قهوه میدادند بوسه نشاند:"پس قول بده اگر کسیو آوردن بهش دست نزنی!"

🥊Fight4u🥊<ᶠᵘˡˡ>Where stories live. Discover now