Hit 22🥊

103 27 8
                                    

"تو...تو چرا اینجایی؟!
مگه...نرفتی؟!"

چانیول هنوز نمی توانست حقیقتی را که عیان بود هضم کند.
بکهیون چهاردست و پا از داخل کمد بیرون خزید:

"نشد! نتونستم..."

پاهایش گرفته بود و بلند شدن از زمین برایش سخت شده بود:

"تا درو باز کردم کای از آسانسور اومد بیرون! مجبور شدم برگردم"

با فشار دستهایش روی زانوهایش کمرش را راست کرد و بالاخره با چانیول روبرو شد.چقدر رنگش پریده بود!

چانیول سعی میکرد ابعاد فاجعه ی حضور بکهیون را در ذهنش بسنجد ولی لعنت آنقدر بزرگ بود که نفسش را میبرید!

"من...نمی فهمم!یعنی تو...کل شب اینجا توی کمد بودی!؟"

نیاز به جواب دادن بکهیون نبود.لپهای قرمز شده اش نشان میداد همه چیز را دیده و شنیده!

بکهیون نمی دانست چه بگوید یا اصلاً حرفی بزند یا نه!نمی توانست طرز برداشت و برخورد چانیول را در مقابل اتفاق پیش آمده حدس بزند.خود را به نفهمی زد:

"چطور شد زود رفتن؟!"

و برای فرار از خشم و شرم چانیول به سمت در رفت و باز کرد.نور راهرو داخل افتاد.
چانیول درحالیکه پشت سر هم نفس عمیق میکشید بلکه آرام بماند نگاهش را چرخاند و مسیر کمد تا تخت را کنترل کرد.تصور اینکه بکهیون ارضا شدن او را دیده و ناله های پرشهوتش را شنیده مثل ضربات مشتی که پشت سرهم به سرش کوبیده میشد باعث تیر کشیدن مغز و قلبش میشد!

"تو باید...بهم خبر میدادی!"صدایش چنان خشک بود که خودش نشناخت!

بکهیون با خجالت در چهارچوب در ماند:"نتونستم...یعنی خواستم ولی چطور می تونستم که!؟"

چانیول چشمانش را بست،دستهایش را مشت کرد و سعی کرد چند نفس عمیق بکشد.چه باید میگفت؟ چکار باید میکرد؟آیا نیاز به توضیح بود؟آیا بیراهه ای بود که خود را به آن بزند و فرار کند؟ همه چیز عیان بود و آبروی او دیگر از بین رفته بود!

شادی بکهیون از شنیدن اعترافات عشقی چانیول جایش را به ترس از ویران شدن عشقی که هنوز پا نگرفته بود داد و قلبش به تلخی فشرده شد:

"من...تو کمد خوابم برد!"

و در نهایت حماقت اضافه کرد:"چیزی ندیدم و نشنیدم!"

چانیول چشمانش را باز کرد و خنده ی بدی کرد.چه تابلو هول کرده بود!واقعاً فکر میکرد دروغگویی چیزی را عوض میکند؟!

بکهیون متوجه خرابکاریش شد و در تلاش برای ادامه دادن رد گم کنی گفت:

"نگفتی چطور شد زود رفتند؟"

نگاهی به سر راهرو انداخت تا از دیدن چشمان ترسناک چانیول در امان بماند:

"کسی که نفهمید من اینجام نه؟!"لعنت که لرز صدایش نشان میداد چه ناشیانه نقش بازی میکند!

🥊Fight4u🥊<ᶠᵘˡˡ>Donde viven las historias. Descúbrelo ahora