قلب بکهیون از شنیدن این جمله به درد آمد.یا اگر روزی نتوانست پیشش بماند یا او را بزور جدا کردند چه؟!زمزمه ی چانیول او را از افکار ناامیدکننده اش بیرون کشید.

"من فکر میکردم جنگ تموم شد اما حالا سخت تر شد که!"

خندان دست بکهیون را به لبهاش رساند و بوسه زد. بک منظورش را نفهمید ولی چیزی نپرسید تا خودش ادامه بدهد.

"حالا که طعم تن تو رو چشیدم دیگه چطور میتونم ازت دور بمونم؟"

انگشتانش را لابه لای انگشتانش فرو کرد و بست.بک دستش را پایین تر کشید و گردن و کتف چانیول را نوازش کرد.

"ولی حالا دیگه میدونی هر وقت برگردی من اینجام...منتظرت.."

چانیول با شوق سرش را دوباره بلند کرد:"میتونم هر شب تو رو داشته باشم؟!"

بکهیون از سوال عاشقانه او دستپاچه شد:"خب...آره خب!من دیگه تماماً مال تو شدم! هر کاری دوست داری میتونی بکنی!"

چانیول ازشنیدن این حرف چنان غرق لذت شد که خنده بی اختیاری کرد:"یعنی از من خوشبخت تر توی این دنیا هست؟"

لبخند بکهیون هم عمیقتر شد و:"آره هست"

برعکس لبخند چانیول خشکید. نفهمید چرا ترسید بطوری که سرش را به سرعت دوباره بلند کرد و نگاهش کرد ولی بکهیون فرصت نداد نگرانیش طول بکشد و پشت انگشتش را به لب های بسته ی چانیول کشید:"من!"

چانیول نفس راحتی کشید و به انگشت بکهیون بوسه زد:"پس...از اینکه من اولین بودم و بکارتت رو گرفتم ناراحت نیستی؟"

بکهیون در چشمان خمار چانیول غرق شده بود:"دوست دارم همیشه تو باشی...تا آخرین روز عمرم!"

چانیول دلش میخواست از خوشحالی فریاد بزند.برای یک شب بیش از حدی که بتواند از پسش بربیاید احساس خوشبختی میکرد. روی سینه ی بک بالا خزید و بازوهایش را سفت دور تن لخت او حلقه کرد.سر در گردن فرو کرد و زمزمه کرد:

"کاش میشد تا ابد همینطوری بمونیم...وقتی تو رو میون بازوهام دارم انگار دیگه هیچی کم ندارم و به هیچی نیاز ندارم انگار همه ی دنیا رو دارم"

بکهیون هم همین حس را داشت.در آغوش چانیول انگار دیگر چیزی برای ترسیدن وجود نداشت انگار یک حفاظ غیرقابل نفوذ دور خود داشت که اجازه نمیداد کسی به او نزدیک شده صدمه بزند. انگار در خوشبختی غوطه ور بود.چیزی که هیچوقت تجربه نکرد تا بفهمد لایقش است یا نه و این عشق بود.

"ولی باید خودمونو بشوریم نه؟!"

"هیمم..."صدای چانیول ضعیف وخجل بود:"میشه بمونه صبح؟"

بکهیون نمیتوانست منظورش را درک کند:"ولی اینطوری کثیف چطور بخوابیم؟!"

چانیول از چیزی که می خواست بگوید بیشتر خجالت میکشید.
"خب...نمی خوابیم!"

🥊Fight4u🥊<ᶠᵘˡˡ>Where stories live. Discover now