(10)

116 62 109
                                    

____________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

____________________________

(قصر)

پادشاه با کمال غرور روی تخت پادشاهیش نشسته بود.

جام های فاخرش در نور خورشید که از پنجره‌های بلند قصر به داخل سرازیر می‌شد، می‌درخشیدند.

و در اون لحظه، دوتا از دریاسالاران به همراه سربازان قصر با لباس رسمیشون رو به روی پادشاه ایستاده بودند و اخباری که طول این همه وقت منتظرش بود رو به اون میدادن.

"ما ولیعهد رو پیدا کردیم و در اسرع وقت به قصر برمیگدونیم"

دیگو این رو با لحنی مطمئن بر زبان اورد، اما پادشاه فقط با تمسخر به اون نگاه میکرد. انگار ذره‌ای به گفته‌هاش بها نمی‌داد.

"شنیدی این ابله چی گفت ژانلوک؟ میگه میخواد میشل رو به قصر برگردونه"

پادشاه با لحن طعنه آمیزی رو به وزیرش گفت و بعد یک قهقه طولانی مدت، با همون لحن ادامه داد:

" تو ولیعهد سابق رو نتونستی از مرگ نجات بدی و الان میخوای پسرش رو سالم و تندرست به قصر برگردونی؟"

دیگو بهتزده به پادشاه خیره شد و قصد داشت جواب اون رو بده که شین سریعتر جلوش رو گرفت و برای حمایت از دیگو رو به پادشاه گفت:

"سرورم ،اگه دیگو نبود ما هیچ وقت نمیتونستیم مکان دقیق ولیعهد و هویت اشخاصی که برای فرار کمکش میکنند رو متوجه بشیم"

پادشاه با شنیدن صحبت های شین، ابروهاش رو در هم کشید ."گفتی هویت اشخاصی که به میشل کمک کردن؟"

"بله سرورم"

شین با لبخند زیرک سر تکون داد
و پادشاه جدیتر از قبل پرسید:

"کیا هستن؟"

"گروهی از دزدان دریایی که یک زن به اسم ریون باردو رهبریشون رو به عهده داره. گفته میشه ریون دختر همون دزد دریایی لئونارد باردوعه ،ولی ما هنوز مطمئن نیستیم"

𝖫𝖾 𝖡𝖺𝗂𝗌𝖾𝗋 𝖯𝖺𝗉𝗂𝗅𝗅𝗈𝗇🦋⊰ ˖ ݁ -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now