یونگی با سرعت به مچ کوک چنگ زد تا مانعش بشه اما انگار یادش رفته بود که دیگه نمیتونه مثل سالهای قبل حریف جسمی بشه که حالا به سختی فولاد شده بود

جونگکوک کل شات رو یک ضرب نوشید و سپس سرش رو چند بار تکون داد تا سنگینی مشروب رو تحمل کنه

صدای کرکننده ی موزیک به پای جیغ و فریادهایی نمیرسید که از سر هیجان بلند میشدن اما جونگکوک طوری توی خودش فرو رفته بود که انگار هیچ چیز نمیشنوه

یونگی: ازش متنفری؟!

جونگکوک: میتونم؟؟؟؟؟

جونگکوک با چشمای سرخی که با اشک و خشم پر شده بود، به طرف رفیقش چرخید

یونگی: تا کی میخوای مثل یه احمق دنبال برادر بزرگترت بچرخی و گندایی که بی وقفه به بار میاره رو پشت سرش پاک کنی؟

جونگکوک: برای همین رهاش کردم!

جونگکوک ساده گفت اما عمق دردش از همین چند کلمه پیدا بود

یونگی: چی؟؟؟؟؟؟

یونگی با تعجب فریاد کشید اما جونگکوک بدون توجه به رفیقش، بطری تکیلا رو برداشت و همونطور که دست دیگش رو توی جیب شلوار گرون قیمتش فرو میبرد، به سمت اتاق های طبقه همکف راه افتاد

یونگی: کجا؟؟؟

جونگکوک بدون اینکه به سمت عقب بچرخه یا از حرکت بایسته، خطاب به یونگی پرسید

جونگکوک: اتاقمو که به کسی ندادی؟

یونگی: چطور ممکنه همچین کاری کنم احمق؟

جونگکوک نیشخندی زد و بطری رو به لبش چسبوند تا در همون حالت هم از تلخی شراب لبریز بشه و سپس دست آزادش رو بالا گرفت و با این کار به نوعی از یونگی تشکر کرد

سرش گیج میرفت اما از قصد وارد پیست رقص شد تا به بهانه ی عبور، بین زوج هایی فاصله بندازه که بدن هاشون رو به بهانه ی رقص به هم میمالیدن
صدای اعتراض جمعیت حتی به اندازه ذره ای براش اهمیت نداشت

اونقدر مشکلات خودش زیاد بود که جایی برای مشکلات دیگران وجود نداشته باشه

کارت اتاقش رو پس از جست و جوی زیاد از جیب کتش بیرون کشید

در اتاق به اراده جونگکوک باز شد اما پاهاش دیگه به اراده اون حرکت نمیکردن

صدای ناله های ضعیفی درست از راهروی کناری مانع از ورودش به اتاق میشد و برعکس، اون رو به سمت صدای ناله هایی میکشوند که انگار برای جونگکوک نواخته میشدن

جونگکوک: هی!

جونگکوک با پاشنه ی پاش به بدنی کوبید که مثل معتادا گوشه دیوار توی خودش جمع شده بود

جونگکوک: تو حالت خوبه؟

صدای ناله ها پس از برخورد پای جونگکوک با بدنش شدت گرفت و باعث شد تا کوک شرمنده بشه اما جونگکوک اصلا نمیتونست تصور کنه که اون ضربه باعث شدت گرفتن حال شهوتی پسری شده که داره گوشه دیوار خودش رو با کمک دستاش ارضا میکنه

جونگکوک با نگرانی به سمت تهیونگ خم شد اما با دیدن وضعیف فاجعه بار پیش روش، به سرعت ایستاد و بطری تکیلارو به زمین انداخت

جونگکوک: دیوونه شدی؟ اونقدر زدی بالا که نمیتونی تا رسیدن به اتاقت صبر کنی؟ نکنه مستی؟؟؟ پارتنر لعنتیت کجاست که تو داری با دست، خودتو ارضا میکنی؟

اونقدر وضعیت مقابل برای جونگکوک تازه بود که باعث شکل گیری میلیون ها علامت سوال توی ذهنش بشه

تهیونگ همونطور که از درد به خودش میپیچید، به پاچه شلوار جونگکوک چنگ زد

تهیونگ: کمکم کن...

سپس چشماش رو از شدت درد بست تا اشکایی که پشتش سنگر گرفته بودن رو مخفی کنه

تهیونگ: لطفا...

جونگکوک: دارم دیوونه میشم!

جونگکوک با حرص فریاد کشید و اونقدر عصبی بود که بخواد بدون توجه به اون پسر، به سمت اتاق خودش حرکت کنه اما تهیونگ توی لحظه آخر خودشو روی زمین انداخت و ناله دردمندی سر داد

تهیونگ: اون لعنتی ولم کرد... تنهام گذاشت... اون عوضی بعد از اینکه منو بوسید و هر طور که میخواست باهام بازی کرد، رهام کرد تا از درد بمیرم

جونگکوک نفس عمیقی کشید و دستاش رو مشت کرد تا سست نشه و از حرف خودش برنگرده اما سوزی که از صدای پسرک خارج میشد رو عمیقا درک میکرد

بدون تردید به سمتش برگشت و زیر پاش زانو زد

موهای تهیونگ به حدی کوتاه بود که جونگکوک رو به یاد سربازی مینداخت و زخمی که روی پیشونیش نقش بسته، به حدی تازه بود که حجم زیادی از خون رو به راحتی نمایش بده

دستاش هنوز هم توی شلوارش فرو رفته بود اما مچ هر دو دستش به حدی آسیب دیده بودن که جونگکوک رو خشمگین کنه

جونگکوک: با قهرمان جهان قرار داشتی؟ آخه کدوم دختری میتونه انقدر بیرحم باشه!؟

بدن بیحال تهیونگ رو به سمت خودش کشید و بهش کمک کرد تا به اون تکیه بزنه و روی پاش بایسته

تهیونگ سرش رو بدون هیچ حرفی به شونه جونگکوک تکیه داد و تلاش کرد تا کوک رو لمس نکنه

اونقدر درد داشت که نمیتونست به درستی راه بره اما تصمیم گرفت تا با ناجی زندگیش صادق باشه

بدون هیچ تردیدی به طرف جونگکوک چرخید و توی چشمای منتظرش زل زد

تهیونگ: اون عوضی یه پسر بود!

ادامه دارد...

Go Master / KookV Where stories live. Discover now