جونگکوک پسرت با اسلحه اومد!

Start from the beginning
                                    

جونگکوک با ریلکس ترین حالت ممکن نگاهشو به تهیونگ داد و وقتی سرتا پاش رو از نظر گذروند چشماش درخشید
شات نوشیدنیش رو روی عسلی جلوش گذاشت و انگشتاشو توی هم گره زد
- توی هودیم گم شدی.. اون اسلحه رو از کجا اوردی؟

تهیونگ اب دهنش رو قورت داد و چیزی نگفت، یک قدم نسبتا بلند سمت جونگکوک برداشت و جونگکوک هم متقابل از روی کاناپه بلند شد
عروسک خرگوشی که روی میز بود رو برداشت و قدم های محکمش رو سمت پسر گستاخ رو به روش برداشت
دستش رو توی جیبش برد و کمی خم شد
- ببین چی برات خریدم پسرم..

گفت و عروسک رو توی دستاش تکون داد
تهیونگ قدمی که جلو اومده بود رو عقب رفت و سعی کرد لرزش دستاش رو کنترل کنه
- همونجا بمون جئون جونگکوک.

گفت و تکون ریزی خورد، جونگکوک به جای اینکه به حرفش گوش بده قدم هاشو بلند تر برداشت

صداش اینبار رنگ عصبانیت گرفته بود
- یا بهم گوش کن جئون تهیونگ و اون اسلحه کوفتی رو بده به من.. یا شلیک کن
وقتی ترس و تردید رو توی حرکات تهیونگ دید خنده بلندی کرد و گوش های عروسک رو تکون داد
- وقتی جنمشو نداری اونو دستت نگیر تهیونگ

فاصلش با تهیونگ رو به صفر رسوند و به اسلحه خیره شد
- با اسلحه بازی نکن.. بیا با عروسکت بازی کن

گفت و خواست اسلحه رو از پسر کوچیک تر بگیره، تهیونگ چشماشو بست و زمزمه کرد
- برای مسیح... برای آزادی... برای پاک کردن گناه.. برای خیر.

وقتی چشماش باز شد جونگکوک برای لحظه ای جا خورد.. شایدم ترسید.. سیاهی چشمای تهیونگ به قیر میزد و کاملا خاموش بود جونگکوک سر جاش میخکوب شد و بلافاصله صدای شلیک توی خونه پیچید اینبار قطره های خون از مجسمه نا مقدس جلوش میچکید..
تهیونگ ترسیده اسلحه رو روی زمین انداخت و عقب رفت
جیمین و یونگی سمت جسم غرق درخون جونگکوک دویدن.. تهیونگ تکون خوردن لب های جیمین و چشمای خشمگین یونگی رو میدید اما نمیتونست چیزی بشنوه یا چیزی درک کنه.. انگار چیزی مدام توی مغزش سوت میکشید
همه چیز توی چند ثانیه اتفاق افتاد و بعد از هوش رفت
جیمین ترسیده به دو مرد که یکیشون بیهوش و یکی دیگه روبه مرگ بود خیره شد
چنگی به موهاش زد و از یونگی خواست جونگکوک رو تا بیمارستان ببره
و خودش مسئولیت پسر ابله و حساس بیهوش رو قبول کرد...
چند ساعت بعد وقتی تهیونگ چشماشو باز کرد خودشو روی تخت گرم و بزرگ اما توی اتاق غریبی دید
لباش خشک شده بود و سرش به شدت درد میکرد صحنه شلیک و چشمای جونگکوک مدام توی مغزش تکون میخورند از روی تخت پایین اومد و خواست سمت در قدم برداره اما سرش گیج رفت و تعادلش رو از دست داد گوشه تخت رو گرفت و ناله ای از درد کرد چند ثانیه بعد دوباره شروع کرد به قدم برداشتن و از اتاق خارج شد
راهرو رو با قدم های شل طی کرد و به سختی از پله ها پایین رفت توی سالن فقط جیمین و یونگی بودند و سکوت بدی حکم فرما بود
میترسید.. از سوالی که میخواست بپرسه میترسید.. از نبودن جونگکوک میترسید.. از خنده ای که دیگه روی لبای جیمین نبود میترسید.. از چشمای سرد تر از یخ یونگی میترسید
اما با صدای خش داری زمزمه کرد
- زندست..؟!

هردوی اونها سکوت کردند اما درنهایت جیمین چندتا نفس عمیق کشید و سرش رو پایین انداخت و گفت
- متاسفم تهیونگ..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام من دوباره برگشتم با پارت جدید
کامنتایی که میزارید یه قوت قلب بزرگه برام
ممنونم از وجود تک تکتون
ووت و کامنت یادتون نره
امیدوارم از پارت جدید لذت ببرید
و هر سوالی از شخصیت های فیک داشتید بپرسید
اونا جواب میدن
دوستون دارم پرنسس های صورتی..
آفرودیت؛

unholy smile Where stories live. Discover now