part 19 🐇

950 125 41
                                        

پارت نوزدهم


یونگی:بخواب عزیزم...برات یکم سوپ میپزم..

تهیونگ:نمیخـ...

یونگی:نمیشه نخوری...نذار نگران سلامتی تو هم باشم...اذیتم نکن تهیونگا..

پسر کوچکتر چشماشو بست و دست یونگی رو بین دستاش گرفت و بوسید

تهیونگ:باشه هیونگ ناراحت نشو...من دوست دارم..

مرد بزرگتر لبخندی زد و پیشونیش رو بوسید

یونگی:منم دوست دارم ته...بخواب..

از روی تخت بلند شد و بعد از خاموش کردن چراغ ، از اتاق خارج شد و در رو بست..سرفه‌ای کرد و به سمت آشپزخونه رفت...فوری از توی یخچال سبزیجات و تکه‌ای مرغ بیرون آورد و درحالی که از درد استخوناش مینالید شروع به درست کردن سوپ کرد...بدون این که به سلامتی خودش اهمیت بده از طرفی به طرف دیگه میرفت و به سوپ رسیدگی میکرد و زیرلب با خودش حرف میزد

یونگی:اگه نتونم پیداش کنم چه خاکی تو سرم بریزم؟

کمی ادویه اضافه کرد و ادامه داد

یونگی:خاک بر سرت که نتونستی از یه توله خرگوش مراقبت کنی...احمقِ بدرد نخور...تهیونگ به توی لعنتی اعتماد کرده بود...ببین باهاش چیکار کردی...حالا اگه از درد و سرما هم بمیری بازم برات کمه

سرفه‌ی دیگه‌ای کرد و کمی از سوپ چشید

یونگی:طعمش خوبه...امیدوارم خوشش بیاد و زیاد بخوره!

دستی لای موهای نمدارش کشید و کاسه‌ای برداشت و پر از سوپ کرد و توی سینی گذاشت و به سمت اتاق رفت... در رو به آرومی باز کرد و با شنیدن صدای هق‌هق آرومی ، فوری چراغ رو روشن کرد و سینی رو روی میز کنار تختش گذاشت...به سرعت روی تخت نشست و پتو رو از روی صورت تهیونگ کنار زد و با دیدن صورت پر از اشکش ، قلبش به درد اومد و نالید

یونگی:ته..!

پسر کوچکتر هقی زد و بلافاصله بلند شد و خودشو توی بغل هیونگش انداخت..با احساس دست نوازشگر یونگی روی کمرش ، با شدت بیشتری گریه کرد و لباس نمدار یونگی رو توی مشتش گرفت

تهیونگ:هیونگ...نفسم بدون اون داره قطع میشه...قلبم درد میکنه...اشکام خشک نمیشه...چیکار کنم هیونگ...به دادم برس دارم میمیرم هیونگ...تورو..هق...توروخدا کمکم کن هیونگ...هیونگ.....

یونگی که تا به امروز هیچوقت گریه کردن پسرکوچکتر رو حتی تو بدترین شرایط ندیده بود ، با وحشت محکمتر بغلش کرد و موهاشو بوسید

یونگی:هی هی...آروم باش ته...داری منو میترسونی... گریه نکن پسر پیداش میکنیم...

دقایقی رو به آروم کردن پسر کوچکتر گذروند و در نهایت وقتی تهیونگ بالاخره آروم گرفت ، سینی رو روی پای تهیونگ گذاشت و با نوازش ، موهاشو از روی چشماش کنار زد و با شرمندگی به چشمای قرمز و اشکیش نگاه کرد

𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇Where stories live. Discover now