پارت هفدهم
با خستگی چاقو رو روی تخته گذاشت و نتیجه کارش رو به سر آشپز نشون داد
تهیونگ:بالاخره خوب شد سرآشپز؟
سرآشپز نگاه دقیقی به برشهای گوجه انداخت و بالاخره تایید کرد
+خوبه کیم...بالاخره موفق شدی برش درست رو یاد بگیری...اگه فردا هم بتونی انقدر خوب انجامش بدی بهت روش تندتند خرد کردن رو یاد میدم...برای امروز کافیه پسر خسته نباشی!...برای شیفت شب هم نگران نباش میتونی امروز رو زودتر بری خونه ما سعی میکنیم بدون تو از پسش بربیایم به شرطی که فردا دقیقا همینطوری سبزیجات رو برش بزنی!
تعظیم نود درجهای کرد و لبخند مستطیلی درخشانی به سرآشپز هدیه کرد
تهیونگ:ممنونم سرآشپز...ناامیدتون نمیکنم!
مرد با لبخند ضربهی دوستانهای به کتف تهیونگ زد و ازش دور شد و تهیونگ رو تنها گذاشت تا ریختوپاشهای توی آشپزخونه رو جمع کنه....بعد از جمع کردن آشپزخونه و چک کردن دمای سردخونه ، با ذوق به سمت اتاق کارکنان رفت تا لباساشو عوض کنه و برخلاف همیشه این بار برای نهار به جونگکوک و یونگی بپیونده...با ورود به اتاق متوجه زنگ خوردن گوشیش شد...فوری گوشی رو از کمدش بیرون کشید و با دیدن اسم یونگی لبخند زیبایی زد و لب زد
تهیونگ:بازم گوشی هیونگمو برداشته خرگوش کیوت!
با خوشحالی تماس رو وصل کرد و با انرژی زیادی شروع به حرف زدن کرد
تهیونگ:پنبه کوچولوم باز گوشی هیونگمو برداشته؟...از هیونگ اجازه گرفتی بهم زنگ بزنی یا باز یواشکی گوشیشو برداشتی خرگوشی؟
یونگی:منم ته..
با شنیدن صدای خشدار و خسته یونگی هیونگش ، لبخندش کمی کمرنگ شد و جواب داد
تهیونگ:اوه...ببخش هیونگ فکر کردم باز کوک گوشیتو برداشته...حالت خوبه؟... صدات یه جوریه..
با نگرانی منتظر جواب هیونگش شد..چند ثانیه سکوت شد و بالاخره صدای یونگی به گوشش رسید
یونگی:من...من خوبم ته...
نفس آسودهای کشید اما با ناراحتی ادامه داد
تهیونگ:مطمئنی؟...
با یاداوری چیزی چشماش درشت شد و ضربهی آرومی به پیشونی خودش زد و بدون این که فرصت جواب دادن به یونگی بده ، با عجله ادامه داد
تهیونگ:راستی بک هیونگ برای معاینه ی کوک اومد؟... دیشب یکم تب داشت من صبح به هیونگ گفتم بیاد تا...
یونگی:کوک نیست ته..
با شنیدن حرف هیونگش ، با حسی مثل خالی شدن تهه دلش ساکت شد و سعی کرد حرفای مرد بزرگتر رو تحلیل کنه...ولی با ترسناک شدن افکارش گوشیشو محکمتر گرفت و با نگرانی زمزمه کرد
YOU ARE READING
𝓜𝔂 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽 𝓹𝓻𝓸𝓫𝓵𝓮𝓶 🐇
Fanfictionنام⸙ مشکلِ دلِ من ژانر⸙ درام / کمدی /اسمات / فلاف کاپل⸙ ویکوک خلاصه⸙ بدهی..! واژه ساده و چهار حرفی که کل زندگی تهیونگ توش خلاصه میشه... شادی..؟ بی معنی ترین واژه توی زندگی تهیونگ البته اگه بخوایم لحظه های خیلی نادر اما شیرین لبخند زدن های هیونگ محب...
