یک روز ازش پرسیدم : "این زخما کی خوب میشن؟"
با نوک انگشت جای قدیمی زخم روی صورتم رو لمس کرد و جواب داد :
"نخواه که خوب بشن ، بخواه که همراهت باشن."
گفتم: "یعنی تا ابد باید به تن بکشم این زخمارو؟"
گفت : "این زخما یه مرزن... مرز بین چیزی که بودی و چیزی که شدی."
از اون نوازش به اینور، غمهاش به آغوش کشیده شدن، رد زخمهاش فرصتی برای کمرنگ شدن پیدا کرده بودن، بعد از مدتها لبخند خونهی خودش رو روی لبهاش پیدا کرده بود. امید تنها چیزی بود که تو اون لحظه میدید... ولی امان از این "اما" ها که قلب شکستهاش رو دوباره به هزار تکه تقسیم میکرد.
YOU ARE READING
𝖵𝖠𝖫𝖤𝖭 ᴠᴋ'
Fanfiction'my fingers still have the smell of the cigarette i smoked thinking of you.' 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒 : 𝑇𝑎𝑒𝑘𝑜𝑜𝑘 𝑉𝑒𝑟𝑠𝑒 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒 : 𝑃𝑠𝑦𝑐𝒉𝑜𝑙𝑜𝑔𝑦 , 𝑆𝑚𝑢𝑡 , 𝐶𝑟𝑖𝑚𝑖𝑛𝑎𝑙 , 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒 𝑈𝑝 : 𝑆𝑢𝑛𝑑𝑎𝑦 𝐴𝑔𝑒 𝑙𝑖𝑚𝑖𝑡...
