□■ 15 ■□

535 83 138
                                    

سلام سلااااام

خوبین؟ دیر کردم نه🥲 ببخشید....مهمون داشتیم وگرنه امتحاناتم که چقدرم خوشگل براشون میخوندن🙄 شنبه تموم شد آخرین بود‌.

تابستون شروع شد😭😭😭 گرمهههه بدم میاد و حالا فک کن مهمونم داشته باشی همش تو آشپزخونه بده بده بده 😭😭🫂

خوب بیاین شروع کنیم که این پارت یه شروع هات داره .....ترکوندن کامنتا با شما نبینم نترکونینااااا 💞

خدمت بیبیام.........

■□■□■□■□■□■□■□■□■□■

وقتی سر امگا بالا اومد و توی گردنش فرو رفت باعث شد لبخندی بزنه.
با حس نفس های گرم و بعد خیسیه زبون جیمین گفت: فک کنم خیلی نوشیدی.

جیمین مکی به گردن الفاش زدو عقب رفت: یادم نمیاد کی با دلخوشی نوشیدم.‌.البته من، به عنوان پاپای لیان همیشه باید هوشیار میبودم حتی دردامو هم نمیتونستم با نوشیدن اروم کنم.

تهیونگ با حسرت موهای امگاشو نوازش کرد....اما جیمین با وجود خستگی(😈) و مستی، خودشو بالا کشید و روی شکم تهیونگ نشست: از اون گذشته شب ازدواجمون یه بار اتفاق میوفته هر شب که نمیشه اینطوری تو بغلت باشم و گردن گندمیه جذابتو مارک کنم.

الفا با دیدن نگاه خمار و بی پروای امگای وانیلیش دوباره داشت احساس قلقلک میکرد...جیمینش واقعا دوست داشتنی و فریبنده بود...خیلی خیلی فریبنده و وقتی شیطنتش گل میکرد... الفا دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه.

تهیونگ: نه واقعا خیلی مستی کوچولوی شیطون...ولی نزاشتی منم همراهیت کنم.

جیمین دستشو روی سینه تهیونگ گذاشت و روش خم شد. بوسه ای روی لبای الفاش زد و با لبخند کوچیکی گفت.

جیمین: تو ...نباید الکل بنوشی....برات خوب نیست.

تهیونگ زبونی روی لباش کشید و خواست جام رو از امگاش بگیره...به نظر امگاش هنوز ظرفيت راند سومو هم داشت.

( ای شیطوووون😈)

الفا با صدای بم و خماری گفت : ولی من، به نوشیدن نیازی ندارم.

جیمین زیرکانه دستشو پس کشید تا جام عزیزش ازش گرفته نشه.. ....الفا دنباله حرکت امگا تکیه شو از تاج تخت گرفت و دستشو دور کمر امگاش پیچید: تو.....خودت برای دیوونه کردن و مستیه من کافی امگای وانیلی......حالا جامو بزار کنار.

جیمین با نگاه شیطنت واری که ترقوه های الفا رو هدف گرفته بود. پوزخندی زد و خیلی ناگهانی نوشیدنی درصد بالای داخل جام رو روی گردن و ترقوه لخت الفاش خالی کرد.

تهیونگ از سرما و حرکت ناگهانی جیمین جاخورده تکخندِ ناباوری زد : اوه.

جیمین جامو کنار گذاشت و سرشو توی گردن تهیونگ فرو برد...نفسشو روی گردنش پخش کرد و زمزمه وار گفت : دیدی؟..گذاشتمش..ببین چه امگای حرف گوش کنی... داری.

■□ 𝑊ℎ𝑒𝑟𝑒 𝑠ℎ𝑎𝑙𝑙 𝐼 𝑔𝑜? □■Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt