*سهون*
بعد اون روز و اتفاقاتی ک توی مطب افتاد
جونمیون یکم سرد شده بود..از نوع حرف زدنش پیدا بود..
اون حتی جواب پیام عذرخواهیمم نداد
ولی با تموم سرد بودنا تنها کسی بود ک توی این جمع غریب میتونستم باهاش حرف بزنم و اون اینو ازم دریغ نمیکرد
کنارهم توی آسانسور ایستاده بودیم
گوشیش زنگ خورد..پوفی کشید و جواب داد
_بله
...
_چی؟تو اینجا چیکار میکنی؟
...
با حرص نفسشو فوت کرد
_اینک دنبال من راه افتادی و میدونی کجا میرمو میام چیو حل میکنه؟با این کار عاشقت میشم؟
...
_دختر خوب من الان مهمونی دعوتم..بیام پایین چیکار کنم؟
...
_باشه کار احمقانه ای نکن میام پایین
و گوشی رو قطع کرد..دستای مشت شدش نشون میداد عصبیه..
_سهونا تو برو تو من برم پایین و بیام
+چیشده هیونگ؟
یکم نگاهم کرد..
_هیچی برو تا بیام
_باهات میام
_نیازی نیست حلش..
+گفتم میام
چیزی نگفت دیگ..دوباره طبقه همکف رو زدم..وفتی رفتم بیرون با ی دختری رو ب رو شدم با تیپ کاملا جلف..ی شلوار چرم مشکی پوشیده بود و نیم تنه ای ک کل سینه هاش پیدا بود..
موهای چتری بلوندش تو صورتش بود
جونمیون رو ک دید با عشوه ی کاملا ساختگی سمتش اومد و دستشو گرفت
*اوووووپاااا
_چرا اومدی اینجا؟
*نمیخاستم تنهات بذارم
_مگ چیزی بین ماست ک نمیخواستی تنهام بذاری؟
*اوپاااا من دوستت دارم..ی فرصت بهم بده
_بیخیال من اصلا نمیخام تو رابطه ای باشم
بی هوا صورت جونمیون رو گرفت و لپشو بوسید
انقدر کارش یهویی بود
ک فرصت هیچ واکنشی نموند واسه جونمیون
با اکراه صورتمو برگردوندم
*اوپا تو ب من ی فرصت بده مطمئن باش کاری میکنم دیوونم بشی
دستشو کشید روی جای بوسه
_حداقل واسه کاری ک میکنی ی اجازه ی چیزی بگیر
باور کن چیزیت نمیشه
و پشتشو کرد بهش..نگاهش ک ب من افتاد ی لحظه جا خورد..پوفی کشید و دوباره برگشت سمت دختره
_ببین من واقعا دلم هیچ رابطه ای نمیخواد از من بکش بیرون لطفا..و برگرد هرجایی ک بودی..حوصله این مسخره بازیا و بچه بازیارو ندارم
من الان اینجا ایستادم و چیو تماشا میکنم؟
هرچقدر این موضوع ی طرفه باشه
بازم قلبم چرا انقدر تند میزنه؟جونمیون برگشت سمت من و با اشاره چشماش ک یعنی بریم راه افتاد سمت خونه چانیول
اروم پشت سرش میرفتم..بدون هیچ حرفی وارد آسانسور شدیم..اروم دستشو گرفتم
مثل برق گرفته ها پرید بالا..یکم نگاهم کرد و با غیظ دستشو از دستم بیرون کشید
ابرو هام گره خورد تو هم..بازم مچ دستشو گرفتم
و دوباره مثل ی بچه لجباز دستشو از دستم کشید
+چرا انقدر لجبازی؟
_بیخیال سهون..نمیخواد فردا دوباره نامه ی معذرت خواهی واسم بفرستی
همون موقع در آسانسور باز شد..و جونمیون با بی خیالی ازش بیرون رفت..
_بیا دیگ سهونا..میزبان منتظرمونه..
با دستش ب در خونه چانیول اشاره کرد و چانیولی ک با ی تیپ کاملا اسپرت دم در ایستاده بود و ب چشمم اومد
کارم اشتباه بود؟اون بوسه؟اون بوسه واسه منی ک ن از اینده خبرم دارم ن گذشته یادمه فقط میتونه اذیتم کنه
چانیول ب گرمی بغلم کرد..جدیدا حسی ک بهش داشتم واسم عجیب بود..تو چشماش میتونستم صداقت رفاقت رو ببینم..و قلبم داشت ب عنوان رفیق قدیمی میپذیرفتش..
چشمام دو دو میزد حس آشنایی ک تو خونش داشتم واسم عجیب بود..مثل بچه ای بودم ک داشت مکان آشنا میدید..انقدر ذهنم بهم ریخته بود ک سردرد داشت تو تک تک رگای سرم رسوخ میکرد
هرجایی از خونش رو چشم مینداختم واسم آشنا بود ولی نمیتونستم بفهمم
بکهیون روی مبل نشسته بود..نزدیک جایی ک تقریبا مثل ی بار کوجیک چیده شده بود
ناخوداگاه سمتش رفتم..جلوی بار ایستادم..عملا توانایی کنترل بدنمو از دست داده بودم..فقط جلو میرفتم..حس میکردم تو گذشته ایم ک جلو این بار ایستاده بودم..دستمو بردم سمت شیشه ها..
اروم شیشه کوکتلی ک بین اون همه شیشه هایی ک اونجا چیده شده بود رو برداشتم..
حس کردم کسی پشت سرمه..اروم برگشتم نگاهش کردم..
+من قبلا اینجا اومده بودم؟
چانیول لبخند ارومی زد
_تقریبا اینجا پلاس بودیی..این شیشه ایم ک دستته پایه ثابت بساط دورهمیمون بوود
برگشتم پذیراییو نگاه کردم..جونمیون و بکهیون چشمشون ب ما بود ولی من جای دیگ ای سیر میکردم
برگشته بودم ب قبل..هیچ چیز واضح نبود همه چیز مثل ی حاله سیاه رنگ بود..
+چند نفر بودیم؟
_چی؟
+غیر از منو تو هم کسی دیگ ای بود؟
_اره..شیومین هیونگ..
+اصلا یادم نمیاد
_البته الان اینجا نیست
+کجاست؟
_بابات فرستادش رفت
+بابام؟
_اره..بعدا واست میگم
دورهم نشسته بودیم..سرم درد میکرد..حجوم خاطراتی ن چندان واضح باعث سردردم شده بود
شیشه کوکتلی ک جلوم بود رو برداشتم و سعی کردم درشو باز کنم..بچه ها هم سوجو میخوردن
بکهیون با دهن پر سراغ چن رو گرفت
و با گفتن"میاد یکم وقت دیگ"جونمیون "آهانی زمزمه کرد و باز مشغول شد
چانیول با نیمچه خنده ای رو ب بکهیون کرد
_مثل همستر میمونی بک
بک با تعجب نگاهش کرد
*وات؟
_مثل همستر توی لپات مهمات ذخیره کردی
*گمشووووو
یهو دستشو گذاشت روی لباش و با تعجب ب چان نگاه کرد
*اومووو ببخشید اصلا حواسم نبود..
چانیول ی خنده بلندی سر داد
_ن اشکالی نداره بکی
بکهیون با خجالت سرشو انداخت پایین..چانیول دستشو انداخت دور شونه های بکهیون و با خنده تو بغلش تکونش داد
_بیخیال بک..ما باهم رفیقیم این حرفا ک نباید بینمون باشه ک..خوشحالم ک داره جو صمیمی بینمون پیش میاد
و خنده ای ک گوشه لب ما جا خوش کرده بود از کارای این دوتا..
راستش وقتایی ک کنارشونم میتونه ساعت های قشنگی رو واسم رقم بزنه..خنده های صادقانه و از ته دل..رفاقتی ک بینمون پیش اومده..اره من این جو و این رفاقت رو خیلی دوست دارم
نگاهی ب جونمیون انداختم..پیک توی دستشو اروم تکون میداد و توی فکر بود
دستمو روی پاش گذاشتم..خونسرد نگاهم کرد
+چرا ساکتی؟
_تو فکرم
+پیداست ولی چرا؟
_چیزی نیست حل میشه
+بخاطر اون دخترس؟
_تقریبا..ولم نمیکنه اخه..چند روزیه درگیرم کرده
سرمو انداختم پایین..گیلاس توی دستم رو تکون میدادم
_زیاده روی نکن
خندم گرفت
+نمیدونم قبلا ظرفیتم چقدر بود
+هیونگ؟
_هوم؟
+هر اتفاقی افتاد نرو هوم؟
چشمای مشکیشو توی چشمام انداخت..
_نمیدونم اینده چی پیش میاره ولی خب تاجایی ک بتونم،هستم
+هوم خوبه
•••••••••
سلاممم شبتون بخیر🫶
پارت جدیده
داستان روندش طولانیه امیدوارم خسته نشید
یکم بالا و پایین داره
امیدوارم تا اخرش کنارم باشید
VOCÊ ESTÁ LENDO
●New destiny●
Fanfic○سرنوشت جدید○ کاپل:hunho_chanbaek ژانر:درام..روانشناسی..کمی اسمات.. _منو تو دوتا خط موازیم اوه سهون..نمیتونیم کنارهم باشیم خودتم خوب میدونی +اومدی تو زندگیم..عاشقم کردی..وابستم کردی که بری؟این ته نامردیه کیم جونمیون نویسنده:ftmh
