Part2

6.5K 1.2K 403
                                    

هنوز از در خارج نشده بود که با صدای جیمین خشکش زد.

"شب برامون گوچین بنواز اُمگا، به خواسته مادرت...تصمیم دارم تورو به سپه سالار مین نشون بدم. اگر میخوای توی این قصر بمونی باید ازدواج کنی."

جیمین گفت و جونگ‌کوک عصبی از تصمیم جیمین ایستاد و تهیونگ خشکش زد.

ازدواج با مین یونگی...

بعد خاندان جئون، مین‌ها بودند که به خونشون تشنه بودند.

نفسش رو تیز از بینی بیرون داد و بحث با لونای آینده رو جایز ندونست.

با تمام سرعت از اتاق بیرون رفت.

تصمیم مادرش؟

مادرش توی همین قصر بود و تصمیم هم می‌گرفت؟

مگه نباید به عنوان یک زندانی اجازه هر عملی رو ازش گرفته باشند؟

جونگ‌کوک با رفتن تهیونگ نگاهش رو به جیمین داد.

جیمین لبخند کوچیک و مصنوعیی روی لب‌های بی‌رنگش نشوند و لب باز کرد که حرف بزنه اما جونگ‌کوک پیش‌دستی کرد و گفت:"این قرارمون نبود و نیست اُمگا‌."

"این تصمیمِ من به عنوان لونای آیندست، امیدوارم ردش نکنید."

جیمین آروم گفت و ادامه داد:"خودتون هم میدونید که من هیچ قصد بدی ندارم آلفا.من فقط می‌خوام که ازش محافظت کنم."

جونگ‌کوک پوزخندی زد و گفت:"در مقابل کی؟"

جیمین توی سکوت به جونگ‌کوک خیره شد و جونگ‌کوک تو گلو خندید.

دو دستش رو روی میز کوبید و با داد گفت:"از من؟ تو میخوای اون اُمگا رو از من محافظت کنی؟می‌دونی من کی هستم مگه نه؟"

جیمین چشم‌هاش رو به زمین دوخت.

وقتی به چشم‌های آلفا نگاه نمی‌کرد حرف زدن راحت‌تر بود!

"من به خوبی می‌دونم که شما کی هستید آلفا. شما در راس قدرت قرار دارید."

جیمین گفت و جونگ‌کوک پوزخندی زد.

"خوبه! خوبه..."

جونگ‌کوک گفت و زمزمه کرد.

قدم‌هاش رو به سمت جیمین کشید و گفت:"گفتی با کدومشون؟ سپه سالار مین؟"

جیمین آروم سر تکون داد و نگاه جونگ‌کوک پر از تمسخر شد.

مقابل جیمین ایستاد و گفت:"و تو این رو میدونی...مین یونگی، تهیونگ رو زنده نمی‌ذاره."

جیمین به جونگ‌کوک نگاه کرد و گفت:"تنفر تمام خاندان مین روی هم نمی‌تونه به اندازه نفرتی که تو ازشون داری خطرناک باشه."

جونگ‌کوک کاملا مقابل جفتش ایستاد و از بالا نگاهش کرد.

"من فقط می‌خوام جلوی آسیب دیدن تهیونگ رو بگیرم. تو بهش آسیب میزنی جونگ‌کوک.این رو خوب میدونی که چه‌قدر میتونی برای تهیونگ خطرناک‌ باشی."

Wild [KookV]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang