_فقط خستم ایوان اونقدر خسته که بعضی وقتا دلم میخواد همه چی متوقف شه
_چرا یه مدت برنمیگردی پیش مامانت شاید یکم فاصله گرفتن آرومت کنه
_شاید...
_واقعا میخوای تو مراسم شرکت کنی؟
با تردید جواب داد
_اگه نرم میمیرم اگه ام برمم...
_نمیدونیم قرار چه اتفاقی بیفته کوک رفتن اونجا دیونگیه
_جدیدا همه تصمیمام همینجوریه
ایوان از داخل اتاقک بیرون اومد و همونطور که به در تکیه داده بود گفت
_باید ازش فاصله میگرفتی ...حتی اگه حالت بد شده بود بعد یه مدت حداقل حالت بهتر میشد..
حداقل یجا تموم میشد
_حتی فکر ندیدنشم دیوونم میکنه ایوان میفهمی ؟
بعضی وقتها بخاطره ضعفی که نسبت بهش دارم حالم از خودم بهم میخوره دلم میخواد ازش دل بکنم جوری که حتی به یادش نیارم اما فکر نکنم هیچوقت همچین قدرتی پیدا کنم
_بنظرت اگه میفهمید که دوسش داری احتمال داششت نامزدی رو بهم بزنه؟
"اون میدونه و میگه نمیتونه"
_میگفت حسی به اون دختره نداره...
_اما بعد اون نامزدی حتی دیگه نمیتونیم به چیزی امیدوار باشیم کوک
_واسه همینه که حس میکنم توی مرداب گیر کردم انگار هرچی بیشتر دست و پا بزنم زودتر خفه میشم واسه همینه که بدون اینکه کاری ازم بربیاد مثل یه احمق فقط منتظرم ...
_کوک!!
جونگکوک که چهره درمونده ایوان رو دید با خنده مصنوعی ادامه داد
_واسه همینه بهت میگم بیا منو بگیر از دست همشون راحتم کن
_میدونی اگه میدونستم فایده ای داره اینکارو میکردم
_میدونستم گی و مخفیش میکنی
ایوان با ناراحتی لبخند زد و گفت
_مهم نیست جیمین دوست داره یا نه فقط بدون تو اونقدر فوق العاده ای که هرکسی که از دستت بده یه احمقه
صدای پیامک موبایلش باعث شد تا بدون اینکه جواب ایوان رو بده قفل موبایلش رو باز کنه
با دیدن اسم جیمین روی اسکرین برای ثانیه ای جا افتادن ضربان قلبش رو احساس کرد و لبخند کم رنگش از روی صورتش محو شد با استرس چند بار پیام رو خوند تا بفهممه باید چجوری تعبیرش کنه
_فرداشب خونه من منتظرتم
استرس تو تمام وجودش ریشه دوند و ریشه های این ترس دور قلبش پیچید
YOU ARE READING
مسخِ ماه(در حال ویرایش)
Fanfictionکاپل :کوکمین ،جیکوک ژانر: اسمات ،درام، انگست برای عشقت حاضری تا کجا پیش بری ؟حاضری چه چیزایی رو برای داشتنش فدا کنی؟ جونگوک پسر عاشق قصه مجبوره تاوان سنگینی بابت اون عشق پس بده اون مسخ نگاه و وجود مردی شده که حتی فکرش رو هم نمیکرد یه روزی نابودش ک...
part10
Start from the beginning
