بانداژ سفید رو از دستش گرفت و خیره نگاهش کرد
_همیشه با خودت بانداژ اینور اونور میبری؟؟
با خنده کمرنگی گفت
_راستش نه اما دوستم خورده بود زمین برای همین توی کیفم داشتمش فکر کردم ممکنه بهش نیاز داشته باشی
_به هر حال ممنونم
سری به نشانه خواهش میکنم تکون داد و بدون حرف دیگه ای مشغول کار خودش شد جوری که انگار تهیونگ هیچوقت وجود نداشته
لیوان بعدی مشروب رو سر کشید نگاه از غریبه برداشت ،باز هم یاد میا افتاده بود یاد اولین روزی که میا سمتش اومد و بعد یکم دستپاچگی تهیونگ رو به یه قهوه مهمون کرد تک تک لحظه هایی که کنار هم گذرونده بودن جلوی چشماش مثل یه فیلم کوتاه تکرار میشد فیلمی که دقایق پایانیش در حال پخش بود تهیونگ قرار بود روزها یا ماه های سختی رو پشت سر بذاره نمیدونست چطور باید این روزارو تحمل کنه اما آدما راهی برای تغییر چیزی که قرار بود اتفاق بیفته نداشتن ...
*************
به سمت زانوهاش خم شده بود و همونطور که عرق از روی صورتش به زمین میریخت سعی میکرد نفس هاش رو اروم کنه توی دوروز گذشته ایوان جوری تمرینش داده بود که هر لحظه احساس میکرد بیهوش میشه اما این چیزی بود که خودش خواسته بود، درد عضلاتش میتونست تا حد زیادی صدای توی سرش که امونش رو بریده بودن ساکت کنه ...صدای ریخته شدن شدن های ساعت شنی اونقدر واضح بود که میدونست چیزی به تموم شدنشون نمونده بود درسته که تمام تلاشش رو میکرد تا با مشغول کردن خودش استرسش رو کم کنه اما هر ثانیه که میگذشت مضطرب تر میشد
سمت رختکن رفت و همونطور که مشغول پاک کردن
صورتش رو با حوله ای که دور گردنش بود پاک کرد و سرش رو به دیوار تکیه داد
"آه خدایا سرم داره منفجر میشه"
ایوان وارد رختکن شد همونطور که لباسش رو از تنش بیرون میکشید سمت دوش رفت گفت
_دوش نمیگیری
خونه دوش میگریم دارم میمیرم_
_عوضش امروز خیلی خوب بودی
جونگکوک چشمهایی که بسته بود و باز کرد و گفت
_به لطفه مغزمه انگار هرچی ذهنم درگیر تره انگیزمم بیشتره
_هنوزم نمیخوای حرف بزنیم؟
_چیز جدیدی برای حرفف زدن نیست خودت بهتر میدونی
_حتی اگه تکراریه باهام حرف بزن کوک تمام حرصتو موقع تمرین خالی میکنی اما تا وقتی حرف نزنی فایده ای نداره
YOU ARE READING
مسخِ ماه(در حال ویرایش)
Fanfictionکاپل :کوکمین ،جیکوک ژانر: اسمات ،درام، انگست برای عشقت حاضری تا کجا پیش بری ؟حاضری چه چیزایی رو برای داشتنش فدا کنی؟ جونگوک پسر عاشق قصه مجبوره تاوان سنگینی بابت اون عشق پس بده اون مسخ نگاه و وجود مردی شده که حتی فکرش رو هم نمیکرد یه روزی نابودش ک...
