بعد از شب اجرا، اوضاع شروع به تغییر کرد. رابطهی تهیونگ با جونگکوک از منطقۀ خاکستری بلاتکلیفی فرار کرد و جونگکوک رو به عنوان دوست واقعی در نظر گرفت که کارهای دوستهای واقعی رو انجام میدادن و از اون مرحلهی سانسور افکارش و ترس از اینکه مبادا چیز توهینآمیزی بگه عبور کرد.
البته، بعضی چیزها هم بدون تغییر باقی مونده بود. لحظههایی وجود داشت که جونگکوک بدون هیچ جوابی توی سکوت مینشست و تهیونگ هیچوقت چنین چیزی رو آزاردهنده و ناخوشایند نمیدید، چون با رفتارهای پسر کوچیکتر آشنا بود و علاوه بر اون، تهیونگ میتونست دو برابر صحبت کنه که از نظر بقیه آزاردهنده بود.
با این حال، تهیونگ متوجه شده بود که دیگه خودش کمتر صحبت میکرد و مکالمههاشون بیشتر متقابل شده بود. تا حالا نمیدونست که به همون اندازه که از غرغرکردن لذت میبرد، چقدر از شنیدن صحبتهای جونگکوک هم لذت میبرد، تا جایی که اونجا مینشست و همونطوری که بهش خیره شده بود، به صدای مخملی پسر دیگه گوش میکرد.
اگرچه جونگکوک از اشاره به چیزهای بیش از حد شخصی مثل افکاری که ذهنش رو درگیر میکردن خودداری میکرد، اما توی صحبتهای کوچیک و انجام مکالمه پیشرفت کرده بود.
تهیونگ زمانی رو به یاد آورد که وقتی در حال خوردن رامیون روی زمین بودن و حال بیرون رفتن نداشتن، اون یکی از معدود دفعاتی بود که تهیونگ نمیتونست شروعکنندۀ مکالمه باشه، پس برای شکستن سکوتی که به وجود اومده بود، وانمود کرد که توی غذاش سم وجود داشت و با حالت دراماتیکی دستهاش رو روی پیشونیاش گذاشت، زبونش از دهنش بیرون اومد و بیهوش شد. معمولا وقتی تهیونگ صحنههای خودجودش و عجیبغریبش رو انجام میداد، جونگکوک با چرخوندن چشمهاش یا اینکه بهش میگفت از کارش دست بکشه نادیدهاش میگرفت، اما اون لحظه، به جای اینکه باهاش سرد رفتار کنه کاسۀ رامیونش رو پایین گذاشت، صدای دراماتیکی که معمولا توی دراماهای پزشکی پخش میشد زمزمه کرد و بهش احیای قلبی داد. اون اتفاق چیزی بود که برای تهیونگ ارزشمند بود چون متوجه شده بود که جونگکوک با اخلاقهاش سازگاری پیدا کرده بود.
حالا، به جای اینکه تهیونگ برای مدت طولانی بعد از کلاس معطل بمونه، مثل قبل که صرفا بخاطر اینکه جونگکوک اذیت نشه تا بتونه برای مدتی تنها بمونه، قبل از اینکه استادش فرصت خدافظی پیدا کنه از کلاس خارج شد تا بتونه جونگکوک رو ببینه. اونها توی محوطۀ دانشگاه استراحت میکردن، از لحظات آروم لذت میبردن و معمولا جونگکوک روی میز پیکنیک دراز میکشید، چشمهاش رو میبست و به تهیونگی گوش میداد که از دانشجوهایی که رد میشدن تقلید میکرد، البته تا وقتی که باید به کلاس بعدیشون میرفتن.
تهیونگ به جای اینکه فقط با جیمین وقت بگذرونه، به جونگکوک التماس میکرد تا اون رو به بولینگ، سینما و یا حتی چیزی مثل شام ببره و در کمال تعجب، جونگکوک همیشه بدون هیچ اکراهی باهاش موافقت میکرد و میگفت فقط در صورتی باهاش میرفت که تهیونگ پولش رو بده، اگرچه وقتی زمانش میرسید جونگکوک دنگشاش رو پرداخت میکرد.
أنت تقرأ
Fall Asleep [KookV]
العاطفية"میگن وقتی که عاشق میشی دیگه نمیتونی بخوابی، ولی حالا که دیدمت احساس میکنم که بالاخره میتونم بخوابم." - - جونگکوک و تهیونگ با هم هماتاقی شدن. ولی جونگکوک دچار اختلال اینسامنیاست و نمیتونه کنار بقیه بخوابه در حالی که تهیونگ تنهایی خوابش نمیبره...