صورتش از صورت من بالاتر بود. لب‌هام رو باز کردم و هری زبونش رو وارد دهنم کرد، زبونش به زبونم برخورد می‌کرد و صدای بوسه‌مون به وضوح قابل شنیدن بود. یک دستش رو پشت گردنم گذاشت و با دست دیگش دست‌های من رو به سمت پاهاش هدایت کرد. نوک انگشت‌هام رو آزاردهنده روی رون‌هاش کشیدم و بعد دست‌هام رو روی پهلوهاش گذاشتم.
هری سرش رو عقب کشید و تو چشمام نگاه کرد. "لویی من حس می‌کنم که بهت نیاز دارم، خیلی بد." درحالی که سریع نفس می‌کشید، گفت.
"منم. منم بهت نیاز دارم  و الان می‌خوامش."
"چیو می‌خوای؟"
"سکس باهات رو." نگاهم رو به نقطه ای پشت سر هری دوختم. لعنت بهش! من هنوز یکم ازش خجالت می‌کشم.
کمی براندازم کرد و ناگهانی صورتش رو برد سمت گردنم، می‌بوسید و می‌مکید تا جاش رو ترقوه و نقطه به نقطه‌ی گردنم بمونه. "هری!" فقط یک لحظه سرش رو آورد بالا "حواسم هست که کبود نشه." و دوباره ادامه داد. دست‌هام رو از روی پهلوهاش تا رو باسنش آوردم و از روی باکسرش فشارش دادم، متوجه شدم که بوسه‌هاش واسه چندین ثانیه متوقف شد. سرش رو آورد عقب و من دست‌هام رو پشتش فشار دادم تا بیاد جلوتر، شکمش به شکم من چسبیده بود. یقه تیشرتش رو کمی کشیدم پایین تا صورتش رو به روم قرار بگیره و لب‌هاش رو بین لب‌هام گیر انداختم. لب پایینش رو بین دندونام گرفتم درحالی که دستم رو روی دیکش گذاشته بودم و آروم حرکتش می‌دادم. هری تو دهنم ناله کرد که فقط باعث شد محکم‌تر لباش رو ببوسم. دستم رو آروم بردم زیر تیشرتش و روی دلش رو نوازش کردم و بالاتر رفتم تا برسم به نیپلش، بین انگشت اشاره و شستم گرفتمش و فشارش دادم. هری بوسه رو تموم کرد و سرش رو برد عقب و بلندتر ناله کرد. خودش رو با بی‌قراری رو پاهام تکون می‌داد تا به اصطکاک بیشتر برسه.
"هری... باید بریم تو اتاقت."
"آه فاک... باشه بریم. بدو."
از روی پاهام بلند شد و دستم رو گرفت و پشت سر خودش کشوند تو اتاقش. در رو پشت سرش بست و دستش رو آورد سمت هودیم و دست‌هام رو بالا گرفتم تا درش بیاره. چندین ثانیه همینجوری بهم نگاه کرد، انگار که بار اوله که منو بدون لباس می‌بینه. منم تیشرت هری رو درآوردم.
"من آخرین بار هفته پیش شیو کردم، هری."
"به جهنم. منم نه لوب دارم نه کاندوم." رفت سمت تختش و روش دراز کشید.
"به کاندوم نیازی نیست چون اصلا نمی‌تونیم کامل انجامش بدیم. ریسکه‌."
"محض رضای فاک، هیچ‌کس قرار نیست بفهمه! این فقط یه باره لو."
"نه. به ریسکش نمی‌ارزه. من یه فکر دیگه دارم. روغنی، یا چیزی که بشه به جای لوب استفادش کرد داری؟"
"روغن نارگیل دارم، تو کشوی سمت راستیه."
کشو رو باز کردم و برش داشتم و روی هری قرار گرفتم و دست چپم رو کنارش گذاشتم. بوسه کوتاهی رو لب‌هاش گذاشتم و سرم رو بردم کنار گوشش و لاله گوشش رو بین دندونام گرفتم. هری دستش رو برد سمت شلوارم و کمربند و دگمه‌اش رو باز کرد و زیپش رو پایین کشید. ازش جدا شدم و شلوارم رو درآوردم؛ تنها پوششی که بینمون مونده بود باکسر‌امون بود‌. رو دیکش نشستم و باسنم رو روش تکون دادم درحالی که دستام رو روی سینه‌اش می‌کشیدم. دوست داشتم وقتی می‌دیدم از کارهام آشفته و کلافه می‌‌شه.
"می‌خوام بهت هندجاب بدم. از اونا که قبلا سفارش داده بودی." خندید. "اصلا یادم نبود!" بین پاهاش قرار گرفتم. باکسرش رو به آروم‌ترین شکل ممکن درآوردم و دیکش تقریبا به شکمش چسبید. نگاهم رو بین صورتش و دیکش جا به جا می‌کردم.
"خب انجامش بده! منتظر چی هستی پس؟" دست‌هاش رو کنار خودش، رو تخت گذاشت.
"منو نگاه کن." کمی از روغنو روی دیکش ریختم و انگشت اشاره‌ام رو از بالزش تا کلاهک دیکش به آهستگی کشیدم. می‌دیدم که ماهیچه‌های پاهاش داره منقبض می‌شه.
دستم رو دورش حلقه کردم و شستم رو روی شکافش فشار دادم، داشت دیوونه می‌شد و دست‌هاش رو مشت کرده بود.
"اگه می‌خوای ناله کنی، فقط رهاش کن." سرش رو به نشونه تایید تکون داد‌.
چندین بار دستم رو بالا و پایین کردم و همزمان دستم رو چرخوندم و بعد یک دفعه دستم رو کشیدم کنار. دیکش داشت پریکام ترشح می‌کرد و تکون می‌خورد.
"آه، فقط از اون دست لعنتیت استفاده کن." خندیدم و ضربه آرومی با انگشتم به دیکش زدم و کف دستم رو روی کلاهکش گذاشتم و با دستم دیگم بهش هندجاب دادم. سریع دستم رو بالا و پایین می‌کردم. "فاک، فقط یکم دیگه ادامه بده." انقدر دستش رو فشار داده بود که ناخن‌هاش سفید شده بود. دست‌هام رو یک دفعه کنار بردم و هری فقط فحشم می‌داد.
"می‌دونی که قراره اینجوری یه ارگاسم بهتر داشته باشی؟ و با لذت بیشتر؟" بهش گفتم و از بین پاهاش خودم رو کشیدم بالاتر و باکسرم رو درآوردم.
"خب مرسی از کلاس‌های آموزشیت، لویی. الان می‌خوای چه کار بکنی؟" پرسید و موهای تو صورتش رو کنار داد. چون عرق کرده بود، فرهاش بیشتر خودشون رو نشون می‌دادن.
"می‌خوام بهت بهترین حسی که تاحالا تجربه کردی رو بدم." رو رون‌هاش نشستم و دیکش رو به دیک خودم چسبوندم‌. یکم دیگه روغن استفاده کردم و دستم رو آروم حرکت دادم.
با حس مالیده شدن دیک‌هامون به هم ناله کردم و دستم رو سریع‌تر تکون دادم.
"ه... هری!"
"چرا انقد حرف می‌زنی؟ آهه... شت! بله؟"
"دستت رو بذار اینجا." دستم رو از رو دیکامون برداشتم تا هری دستش رو جایگزین بکنه. نصفه‌نیمه روش خوابیدم و آرنج‌هام رو دو طرف گردنش گذاشتم تا بتونم خودم رو حرکت بدم. کمرم رو تکون می‌دادم تا بتونم بیشتر دیکم رو به هری بمالم. کنار گوشش نفس می‌کشیدم و ناله می‌کردم. صدای نفس‌های هری خیلی به گوشم نزدیک بود و گرمای تنش رو می‌تونستم حس کنم.
"من دیگه نمی‌تونم، لو. باید بیام."
سرم رو جلوی صورتش آوردم "دستت رو بالا و پایین کن و بیا." و بعد لب‌هاش رو شلخته بوسیدم و هری نمی‌تونست درست همراهیم کنه. صاف رو پاش نشستم و هری با یک بار دیگه حرکت دادن دستش، خیلی شدید ارضا شد و من هنوز داشتم خودم رو توی حلقه دستش تکون می‌دادم. بعد چندین ثانیه وقتی هری داشت از ارگاسمش پایین می‌اومد، منم کامم رو روی شکمش پاشیدم. تا خالی شدن آخرین قطره، هری دستش رو تکون می‌داد.
یکی دو دقیقه همونطوری رو پاهاش موندم و هردومون نفس گرفتیم. "پس سیف سکس که میگن اینه. عالی بود." هری گفت و دستش رو برداشت و با لباسش تمیزش کرد.
"آره. خیلی بهتر از تصورم بود." خودم رو انداختم کنارش و پیشش دراز کشیدم.
"صبر کن ببینم! مگه تو تصورش کرده بودی؟"
"آره، همه چیزش رو. چیه؟ نکنه می‌خوای بگی تو بهش فکر نکرده بودی؟" تک خنده ای کردم.
"چرا بهش فکر کرده بودم ولی تو تصوراتم رو به هم ریختی. من اصلا نمی‌دونستم این هم یه مدل سکسه. ولی هرچی بود فوق العاده بود."
"آمم... خسته نباشی؟"
" تو هم خسته نباشی!" هردومون خندیدیم.

ما بلافاصله بعدش یه دوش گرفتیم، لباس هری رو شستیم، همه جا رو مرتب کردیم و موهامون رو خشک کردیم.
"من دیگه چه جوری می‌تونم رو این تخت کوفتیم بخوابم؟"
"به سختی."
تلفن خونه زنگ خورد و هری رفت تا جواب بده.
"سلام. ما خوبیم آره. چی؟ آها اره درس‌هامون همین الان تموم شده تازه داشتیم خستگی می‌گرفتیم. چی؟ بدنیا اومده؟ خاله حالش خوبه؟ آها. باشه به لویی خبر میدم. کی میاین؟ خیلی خب یه کاریش می‌کنم. فعلا."
تلفن رو قطع کرد.
"داداشت بدنیا اومده و هردوتاشون صحیح و سالمن. گفتن که شام درست کنم و تو شب رو هم اینجا باشی."
"فیزی چی؟"
"امشب میاد اینجا و شب بابات پیش خاله می‌مونه."
"آها. راستی، ما تا حالا داشتیم درس می‌خوندیم؟"
هری مشتی به شونه‌ام زد و به سمت آشپزخونه رفت تا وسایلی که واسه پختن غذا نیاز داشتیم رو آماده بکنه.
ما اون روز باهم مثل دو تا زوج واقعی زندگی کردیم، چیزی که هیچ‌وقت نمی‌تونستیم درواقع تجربه‌ و لمسش کنیم.

Unhealed [L.S] by Rain (Completed)Where stories live. Discover now