2.بیست و چهار ساعت بعد

69 6 0
                                    

من مایه خجالت و سرافکندگی فامیل هستم

امروز وقایع زیادی اتفاق افتاد و نمی دانم چگونه آنها را یادداشت کنم. اولاً اتین آزاد شد و هم اکنون نزد مادرم، ژولی و سوزان در طبقه پایین در اتاق غذا خوری نشسته است و چنان با شتاب و اشتها غذا می خورد که انگار یک ماه جز نان و چیزی نخورده و نیاشامیده است؛ در صورتی که فقط سه روز در زندان بود. ثانیاً من با مرد جوانی که چهره ای جذاب امـا نـام بـسیار مشکلی دارد آشنا شده ام. بوناپات، بووناپارت یا چیزی مثل این اسامی. ثالثاً تمامی اعضاء خانواده از من خشمگین هستند زیرا به نظر آنها، مـن بـاعـث سرافکندگی فامیل هستم و مرا به اتاق خود فرستاده اند که بخوابم. آنها به مناسبت بازگشت آتین جشن گرفته اند و با این که تقاضای ملاقات با آلبیت بنا به پیشنهاد من بود، همه مرا مورد ملامت و سرزنش قرار می دهند و هیچ کس نیست که بتوانم با او درباره همشهری بووناپارت سخن بگویم. اسم بسیار سختی است و من هرگز نمی توانم آن را یاد بگیرم. پدر خوب و عزیز من به خوبی می دانست که وقتی اطرافیان، احساسات انسان را درک نکنند، چقدر احساس تنهایی خواهد کرد و به همین سبب این دفتر خاطرات را به من هدیه داد. امروز با اوقات تلخی و دعوا آغاز شد. ژولی به من گفت مادرم دستور داده که پیراهن بلند خاکستری ام را بپوشم و یقه سه گوش سفید ابریشمی را با آن بند بلندش به گردنم ببندم. وقتی سعی کردم حداقل مرا از بستن یقه بزرگ و سفید معاف کنند، ژولی با لحن تحقیر آمیزی گفت: - خیال میکنی به تو اجازه خواهیم داد که با لباس یقه باز مثل دخترهای بندری به یک اداره دولتی بروی؟ فکر میکنی ما میگذاریم بدون یقه نزد افراد محترم بروی؟ در حالی که برای رفتن آماده می شدم، صدای مادرم از بیرون اتاق شنیده

شد. - ایـن بـچـه حاضر نشده ژولی؟ سوزان و اوژنی باید ساعت دو در شهرداری باشند بنابراین حالا بایستی ناهار بخوریم. خواستم با عجله موهایم را مرتب کنم اما آشفته تر شد. - زولی بیا به من کمک کن. ژولی طی پنج دقیقه موهای مرا مرتب کرد. به آرامی گفتم: - در یکی از روزنامه ها عکس «مارکیز دو فونتانی» را با موهای کوتاه دیدم. حلقه ای از موهایش روی پیشانی اش قرار می گیرد. گمان میکنم موی کوتاه به صورت من می آید. نیستم و خوب می دانم که تالیین چرا فونتانی زیبا را از زندان نجات داد و بعد

- برای آن که به همه بفهماند به موقع از تیغه گیوتین نجات یافته، موهایش را آن طور آرایش میکند. شنیده ام پس از آزادی از زندان، موهای سرش را کوتاه نکرده است. حتماً وقتی که نماینده «تالیین» او را در زندان دیده موهایش بلند بوده است. آن گاه ژولی مانند خالهای بیوه و پیر گفت:

- اوژنی به تو نصیحت میکنم مقالاتی را که درباره فونتانی می نویسند نخوانی. - ژولی لازم نیست ادای بزرگترها را برای من در بیاوری. من دیگر بچه
از آن چه شد.
ژولی خشمگین شد و گفت: - تو دختر بدی هستی اوژنی. چه کسی اینها را به تو گفته؟ ماری در آشپزخانه؟
بار دیگر فریاد مادرم را شنیدم: - ژولی این بچه کجاست؟
روی خود را بر گرداندم و وانمود کردم که مشغول بستن یقه ام هستم و با شتاب چهار دستمال را در سینه پیراهنم جای دادم: دو دستمال در طرف

𝓭𝓮𝓼𝓲𝓻𝓮𝓮|دزیرهWhere stories live. Discover now