کوکی،
امروز از دست من عصبانی شدی !
جیمین بهت گفت که من باهاش دعوا کردم فقط بخاطر اینکه بهش حسودیم می شده ؟ باور کن که اینطور نیست کوکی ، قسم می خورم .
من هیچ وقت باهاش دعوا نکردم . اون داشت منو دست مینداخت اما وقتی متوجه شد که تو داری بهمون نزدیک میشی طوری وانمود کرد که انگار داریم باهم دعوا می کنیم .
تو عصبانی شدی و سرم داد زدی طوری که همه به سمت ما برگشتن و بهمون خیره شدن . قرار نیست که بگم کار من نبوده و بخوام از خودم دفاع کنم .
دیگه به این عادت کردم که بابت چیزهایی که مقصرشون نیستم سرزنش بشم ؛ فقط امیدوارم که دوستی مون خراب نشه .
من واقعا می خوام که باهات دوست بمونم ، حتی اگر این تنها چیزی باشه که از تو نسیبم میشه .
_ته
YOU ARE READING
「TIME」
Fanfiction{Persian translation} تو منو بوسیدی ! بوسهای که بعدش فورا گفتی یک "اشتباه" بوده . بوسهای که من همیشه دلم می خواست اتفاق بیوفته ، بالاخره اتفاق افتاد ! ولی تو گفتی که یک "اشتباه" بوده و با یک عذرخواهی از خونه بیرون زدی . کوکی ، میتونم بهت اطمینا...