Intro

357 86 62
                                        

شاید بازگشتی دوباره🧜‍♂️

○~○~○~○~○~○~○~○

از اتاق مخصوص خودش بیرون اومد و با ایستادن روی عرشه، به خورشید بالای سرش نگاهی انداخت.

《امشب به سمت اقیانوس راه میافتیم. همه چی رو آماده کنین.》

《ولی چرا شب، کاپیتان؟!》

کاپیتان به افرادش که با کنجکاوی بهش زل زده بودن، نگاه کرد و نیشخندی زد.

《قراره بریم شکار یه ماهیه بزرگ ...! زود آماده شین که به شب کم مونده.》

با قلاب کردن دست‌هاش به پشت کمرش، این‌دفعه نگاهی به دور دست‌ها کرد. ( بالاخره قراره چیزی که میخوام و به دست بیارم ... )

 ◕~  ◕~  ◕~  ◕~  ◕~ 

مثل همیشه داشت تنهایی، برای خودش شنا میکرد. به سمت ساحل رفت و فقط بالاتنه‌اش رو از آب بیرون آورد و با گذاشتن دست‌هاش روی شن‌ها، وزنش رو روشون انداخت.

با خم کردن گردنش به پشت، ماه دقیقا توی تیررسش قرار گرفت. نمیدونست چرا همیشه دوست داره، به ماه زل بزنه؛ انگار ماه داره صداش میکنه!

《خیلی قشنگه... دقیقا نقطه‌ی مقابله من...》

با درد گرفتن جفت دستش، فهمید زمان زیادیه که اینطور نشسته. با نگاه آخری که به ماه انداخت، دوباره با وارد شدن داخل آب، به سمت اقیانوس شنا کرد.

 ◕~  ◕~  ◕~  ◕~  ◕~ 

با دیدن جزیره‌ی مورد نظرش، نیشخند روی لب‌هاش نشست. به سمت دماغه‌ی کشتی رفت و به دریا که تصویر ماه کامل روش افتاده بود، خیره شد.

《بالاخره میگیرمت!》

به سمت افرادش برگشت.

《از این به بعد، چهار چشمی باید حواستون به دریا باشه. اگه چیزی مثل آدم دیدین، زود بهم خبر بدین!》

《منظورتون چیه کاپیان؟! ما دقیقا باید دنبال چی بگردیم؟!》

《از کسایی، شنیدم که بهش میگفتن پری‌دریایی! فقط اینو میدونم که نصفشون آدمه یا بهتره بگم دخترای زیبا ولی بجای پا، باله‌ی ماهی دارن...》

افرادش با تعجب بهش زل زده بودن.

《کاپیتان یعنی شما اومدین دنبال این موجود افسانه‌ای بگردین؟!》

کاپیتان با اخم بهشون نگاه کرد.

《اگه چیز عجیبی دیدن فورا باید بگیرینش. شنیدم خیلی زرنگن و زود میتونن از دست هر کسی با اغوا کردنشون در برن، پس حواستون جمع باشه.》

《من باید اون موجود و بگیرم!》

با لبخند ترسناکی، به دریا زل زده بود. همه‌ی افراد در جاهای خود، مستقر شدند و با زل زدن به دریا، سعی در پیدا کردن اون چیز عجیب و غریب کردند.

🌊🧜‍♂️

اگه دوباره خواستم آپ‌ش کنم، از قسمت اول بازنویسی میشه و ممکنه تغییراتی درش ایجاد بشه🌱

خیلی سال از آخرین موج گذشته...
اما فکر بعضی دریاها هیچوقت از ذهنم پاک نشده🌊

Naabot mo na ang dulo ng mga na-publish na parte.

⏰ Huling update: Jul 06 ⏰

Idagdag ang kuwentong ito sa iyong Library para ma-notify tungkol sa mga bagong parte!

༺ 𝑶𝑪𝑬𝑨𝑵 ༻Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon