𝑅𝑒𝓈𝑒𝓂𝒷𝓁𝒶𝓃𝒸𝑒

56 5 0
                                    

( نامجون : * ، جین : £ ، جیمین : - ، جونگ کوک : +
هنوز ب خونه نرسیده بودند ک گوشی اش زنگ زد
گوشی رو برداشت و جواب داد
- الو
* سلام جیمین شی
- سلام هیونگ
* کجایید؟
- ما هنوز نرسیدیم خونه
* من و جین تصمیم گرفتیم امروز رو بریم رستوران، خواستم ب شما هم بگم بیایید، جونگ کوکم یکم از خونه بیاد بیرون بهتره
- باشه ادرس رو بفرست برام
* باشه میبینمتون
گوشی رو قطع کرد و رو ب جونگ کوک گفت : نامجون بود دعوتمون کرده رستوران
+ میخوای بریم؟
- اره تو ام بهت خوش میگذره
بعد از چند دقیقه ب رستوران رسیده بودند
ماشین رو پارک کرد و همراه جونگ کوک پیاده شد و وارد رستوران شدند
چیزی نگذشته بود که جونگ کوک حس کرد ب یکی چسبیده سرش رو بالا اورد و با نامجون رو به رو شد ک بغلش کرده
+ سلام هیونگ
* ببین چقدر بزرگ شده، خیلی وقته ندیدمت
+ هیونگ همه بزرگ میشن
* بیا بریم دوست پسرم رو بهت معرفی کنم
روی یکی از صندلی ها نشستند و جونگ کوک با پسر جوونی رو به رو شد ک دوست پسر نامجون بود
* جینی جونگ کوک، جونگ کوک جین
+ خوشبختم
£ همچنین
* منو رو بردارید و ی چیزی سفارش بدید ، بعد از چند سال موقعیت پیش اومده پیش هم دیگه باشیم
(( 1 ساعت بعد ))
همه شام خورده بودند و جونگ کوک بلند شده بود تا بره دست هاش رو بشوره
ب سمت دستشویی راه افتاد هنوز وارد دستشویی نشده بود ک شخصی باهاش برخورد کرد
با اعصبانیت گفت : + هعیی جلوت رو نگا کن
پسر سرش رو بلند کرد و با چشمای ابی رنگش بهش نگاه کرد و گفت : ببخشید
چند دقیقه بود ک پسر رفته بود و جونگ کوک مات و مبهوت روی زمین نشسته بود
همون لحظه جیمین با عجله وارد شد و با جونگ کوکی رو به رو شد ک روی زمین نشسته
- هعیی چی شده؟
+ خودش بود... اون خودش بود
- کی خودش بود؟ از چی حرف میزنی؟
+ تهیونگ
- مطمعنی حالت خوبه؟ چی میگی واسه خودت، پاشو پاشو توهم زدی
دست جونگ کوک رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد
بعد از چند دقیقه ب بقیه اعضا رسیدند و نامجون و جین هم تعجب کرده بودند
* چی شده؟
- هیچی توهم زده، میگه تهیونگ رو دیده
£ مگه میشه
* تمام اینا مال ناراحتی زیاده ، ی مدت بگذره درست میشه
جانگ کوک در تمام مسیر برگشتن و حتا موقعی که به خونه ام رسیده بود به چشمای ابی رنگ اون پسر فکر میکرد پسری که شباهت بسیار زیادی ب تهیونگش داشت.......
ادامه دارد......

ببینید کی برگشته؟
افرین من 😂
این مدت اصلا نمیتونستم ذهنم رو یکم باز کنم و بیام این رمان رو بنویسم ولی اخرش اومدم و پارت 2 رو گذاشتم :)
اگه خوندید داستان رو نظر و ووت فراموشتون نشه 🐥💓

𝑀𝑜𝓇𝑒 𝓇𝑒𝒶𝓁 𝓉𝒽𝒶𝓃 𝑒𝓋𝑒𝓇 ✧・゚: *✧・゚:*Où les histoires vivent. Découvrez maintenant