13

301 36 4
                                    

کوک از اتاق خارج شد و دستش را کشید روی موهاش
🐰بلاخره پیدات میکنم
دستش مشت شد و برگشت در اتاقش را باز کرد که دید
نویسنده ی گرامی داره با اهنگ بندری میرقصه
🐰الان وقت قر دادنههههه
نویسنده؛ بخدا اهنگ خودش پلی شد
🐰اره روح پلی کردهههه
نویسنده:خب حالا چرا داد میزنی
🐰بگو کجان
نویسنده:تو عمت
🐰ودف
نویسنده:من از کجا بدونم
🐰تو این فیک مینویسییی
نویسنده:میدونم ولی چون تو بیشعوری نمیگم
🐰من بیشعورم
نویسنده:نخیر عمته...
🐰چرا به عمم فحش میدی
نویسنده:خب به کدوم فحش بدنم خاله-عمو-دایی-
🐰وای الان سکته میکنم
نویسنده:خب بکن
🐰بعد خونم میوفته گردن تو
نویسنده:عمرا
🐰چرا
نویسنده:چون من نویسنده هستم
🐰اصلا من میرم
نویسنده:بروووو نزاشتی برقصم
کوک چشم غره ای رفت و از اتاق خارج شد که تهیونگ را دید و داد بلندی زد
🐯چته
🐰مرض پدصگ
🐯چیکار با بابام داری
🐰چیکار داری
🐯فهمیدم کجان
🐰کیا
🐯داعشیا خب یونگی و جیمین دیگههههه
🐰عه کجان
🐯گوشت را بیار
🐰چرا
🐯چون دیوار موش داره موشم گوش داره
🐰دلیل قانع کننده ای بود

اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتمWhere stories live. Discover now