نایل هر دوتا ابنبات هاش رو با دست چپش از دهنش خارج کرد و با اخم به بچه هایی که از کنارشون رد میشدن نگاه کرد

نایل: نمیدونم چرا اینایی که رد میشن اینقد بد نگامون میکنن ... فک کنم به ابنباتام چشم دارن!

لویی: فک کنم ... بخاطر کون منه؟!

بیلی: قطعا!

با جدیت خاصی گفت با کف دست به باسن لویی ضربه ای زد

لویی: اوخ! ... شایدم تیموتی زیادی خوشگله؟!

بیلی همونطور که به روبرو نگاه میکرد ابنباتش رو از دهنش خارج کرد و به لبای لویی چسپوند

بیلی: بیا اینو بلیس ... زیادی داری حرف میزنی

تیموتی جفت دستاش رو کنای سرش بالا اورد

تیموتی: بخدا من بی گناهم!

اریانا خیلی سریع به بازوی پسر اویزون شد و گونش رو روی دستش کشید

اریانا: عاووو تیمی تو خیلی مظلومیییی!

بیلی کمی به سمت جلو خم شد تا راحت تر به اریانا نگاه کنه, چشمغره ای برای دختر رفت توی دلش بخاطر اینکه ابنباتش رو تو دهن لویی انداخته و حالا برای خفه کردن اریانا راهی نداره لعنت فرستاد

بیلی: بسته هر چی ساک زدیش ... بدش به خودم!

محکم ابنبات رو از دهن لویی بیرون کشید و اهمیتی به این که دندون های بالایی لویی درد گرفت نداد ...

لویی: کثافت دندونام ... ولی جدن چقد خوشمزه بود

نایل: ولی تو تاحالا سیب و بلوبری رو باهم تست نکردی ... تازه نیگا زبونم سبزآبی شد عَعع

گفت و زبونش رو تا ته سمت پسر بیرون اورد

با رسیدن به حیاط مدرسه بیلی و اریانا ابنبات هاشون رو توی سطل زباله انداختن

تیموتی به اصرار لویی و نایل, امروز رو مهمون خونه شون بود و این بیلی و اریانا بودن که باید باهم به خونه میرفتن

بعد از سوار شدن توی ماشین قدیمی تیلور که این روزا به ماشین بیلی تبدیل شده بود, کوله هاشون رو روی صندلی پشت انداختن و اریانا مشغول بستن کمربندش شد ... ایمنی اونم وقتی بیلی راننده باشه حرف اول رو میزد!

اریانا: ولی چقد خوب شد تو رانندگی بلدی ... جیمز خیلی کیوت و گوگولیه ولی گاهی اوقات زیادی بانمک میشه دل ادمو میزنه

جیمز هر روز وظیفه داشت اریانا رو به خونه برسونه, البته به جز روزایی که اون به خونه ی پسرا میرفت ... و خب اره, زیادی مزه میپروند و اینکه اریانا باید تمام راه الکی برای حرکات نیمه بامزش میخندید یکم خسته کننده بود

بیلی: ازین به بعد همیشه همراه من میری خونه!

با نیشخند گفت و ماشین رو روشن کرد اما متوجه لرزیدن پشت اریانا نشد ...

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now