"پس میخوای که باز با هم برقصیم؟"
شارلوت که حال آرامتر شده بود پرسید.

"قطعا. ما می‌تونیم هروقت که بخوای برقصیم."
رجینا پاسخ داد و حال آنها به بوته‌های تمشک وحشی رسیده بودند.

بوته‌هایی که همه جا بودند و رنگ برگشان با تمشک‌ها ترکیبی چشم نواز تشکیل داده بودند.
صدای پای دو دختر هنگام قدم زدن میان بوته‌های تمشک باعث میشد پرنده‌ها پر بکشند و خبر رسیدنشان را در جنگل پخش کنند.

" فکر میکنی بلوبری هم پیدا می‌کنیم؟"
رجینا پرسید.

"اینطور به نظر نمیرسه. اگه بود باید این اطراف پیدا میشد."
شارلوت گفت و کنار یکی از بوته‌ها ایستاد.

"چیدن تمشک‌ها رو بلدی؟"
شارلوت پرسید و شروع به چیدن تمشک‌ها کرد.

"تو داری مسخرم میکنی؟ مگه نکته‌ای داره که باید بدونم؟"
رجینا با خنده گفت و شارلوت هم در کنارش خندید.

"نه واقعا. چیزی نداره. ولی قانون شارلوت میگه هر سه تمشکی که میچینی باید یکیش توی شکمت بره نه توی سبد."
شارلوت گفت و تمشکی در دهانش گذاشت.

"نکن شرییی. اونا رو باید بشوریییی."
رجینا سریع گفت و به پای شارلوت زد.

"بس کن رجی بچه شهری بازی در نیار اینا تمیزن بیا امتحان کن اگه اینقدر نگران منی."
شارلوت خندید و چند دانه تمشک دیگر چید.
دست به سر کردن رجینا برایش شیرین بود.

"لعنت بهت. کارم اصلا منطقی نیست.."
رجینا این را گفت و تمشکی در دهانش گذاشت.
این باعث تعجب شارلوت شد.

"تو جدی یکیشونو خوردی؟! وای رجینا من تا حالا ندیده بودم میوه‌ی نشسته بخوری."
شارلوت بلند خندید و با حیرت به رجینا خیره شد.

"فقط دیگه راجع بهش صحبت نکن."
رجینا چشم‌هایش را بست و سرش را تکان داد.

واقعا فکر نمیکرد شستن میوه باعث تغییر مزه‌ی آن شود ولی انگار آن تمشک طعمی بهتر از هر تمشکی که قبلا خورده بود میداد.

نگاهش را به شارلوت داد. دختری که حال بلند شده بود تا تمشک‌های پنهان شده زیر برگ‌ها را بهتر ببیند.
قطعا بودن این دختر مو طلایی در تغییر مزه‌ی آن تمشک بی‌تاثیر نبود.

تاثیراتی که آن دختر میگذاشت گاهی زجینا را می‌ترساند.
دختر مو شکلاتی از عواقبی که در پی داشت می‌ترسید.
می‌ترسید بیشتر به شارلوت خیره شود و بعد از آن خیره شدن را به کل فراموش کند. فقط شارلوت بماند.

دختری که گاهی با شیرین زبانی‌اش پایش را از خط قرمز‌های رجینا می‌گذراند.
خط قرمز‌هایی که به آنها دوستی میگفت.

"شنیدم میگن مواد گیاهی برای آرایش خیلی بهتره. بیا رژ زدن با تمشکو امتحان کنیم."
شارلوت ناگهان گفت و سمت رجینا برگشت.

"عه... تو که باز تو فکرات درگیری! حواست بود چی گفتم؟"
شارلوت باری دیگر گفت و دستش را روی پای رجینا گذاشت. کاری که باعث شد رجینا تقریبا از جایش بپرد.

"هی تو خوبی رج؟"
شارلوت با نگرانی پرسید. حس میکرد جدیدا چیزی رجینا را اذیت میکند که به او نمی‌گوید‌.

"من خوبم اره. چرا بد باشم؟ فقط داشتم فکر میکردم. به عام رقصمون‌. که چقدر حس خوب میداد."
رجینا سعی کرد بحث را منحرف کند. اما احتمالا اشتباه میکرد.

"جدی؟ این خوبه که بهش فکر میکنی. حالا سرتو بده بالا میخوام لباتو تمشک بکشمممم."
شارلوت با خنده گفت و سعی کرد هیجانش را پنهان کند.

رجینا نگاهش را به چشمان درخشان شارلوت داد. آن دختر واقعا می‌توانست در روز‌های بهاری بدرخشد اما حیف که پاییز بود.
نگاهش را پایینتر داد و به لب‌های سرخ شارلوت خیره شد.

"تو خودتم تمشک زدی به لبات؟!"
رجینا ناگهان با تعجب پرسید. و دست شارلوت که روی لبانش بود را گرفت. حتی متوجه نشده بود که شارلوت داشت روی لب‌هایش تمشک میکشد.

"اره! بنظرت قشنگه نه؟"
شارلوت با هیجان گفت و زبانش را روی لبانش کشید.

"تازه مزه‌ی خیلی خوبی هم میده. بذار ی تمشک دیگه هم بکشم به لبات تا تو هم مزش کنی."
شارلوت سریع گفت و سمت بوته چرخید تا تمشکی دیگر بچیند.

'لعنت!'
چیزی بود که در ذهن رجینا گذشت قبل از آنکه صورتش باری دیگر بین انگشتان بلند شالوت گیر بیفتد.

"این رو هم می‌کشیم و... تاداااا. تموم. عاح خانم جوان متاسفانه آینه نیست تا زیبایی که من شاهدشم رو شاهد باشی. چطوره که فقط از مزه‌ی خودت لذت ببری؟"
شارلوت با احساسات حرفش را زد و سعی کرد تاثیر گذار بنظر بیاید.
بنظرش با این کار باعث میشد رجینا از کم حرفی خارج شود و باز صحبت کند.

"ممنون. این بنظر قشنگه."
رجینا گفت و لبش را گاز گرفت. مزه‌ی تمشک میداد.
فکرش را نگه میداشت تا به جایی دورتر از این‌ها نرود.
شارلوت باعث میشد رجینا عجیب فکر کند.

"خب.. پس بیا فقط به چیدن تمشکا ادامه بدیم."
شارلوت پیشنهاد داد و کمی دورتر رفت.
بعد از آن حرف‌های کمتری بین دو دختر زده شد.

•□■□•

خب!

خب نظرتون راجع به این پارت چی بود؟ مکالمه‌ی بیشتری داشت ولی مکالمه‌ها لازم بودن..

ممنون که می‌خونید :]

_Mehr

LOTUS •GL•Where stories live. Discover now