یکی از خوبی کالبد گرگش اون لحظه این بود که تاریکی اهمیتی نداشت چون واضح میدیدشون.

دو گرگ وحشی با حس فرمون الفای ارشد لحظه ای تردید کردن اما اونا احمق تر از این حرفا بودن  به ثانیه نکشید که هردو هم زمان سمت تهیونگ حمله ور شدن.

تهیونگ با اون دو گلاویز شد و اجازه نمیداد هیچ کدوم از خونه خارج بشن وگرنه کارش سخت میشود نباید لحظه ای درنگ میکرد.

یه گرگ وحشی براش مهم نیست بعدش میمیره یا نه فقط دنبال گوشت تازه بود حالا چه هم نوعش باشه یا یه اهو .

صدای درگیری کاملا به گوش جیمین میرسید و اومگا نگران به کلبه ای که الفاش اونجا در حال مبارزه بود خیره شد.

کیونگسو گیج شده سمت نامجون برگشت: اون گرگا چرا چشماشون اینجوری بودن.

نامجون : اونا گرگای وحشین بخاطر گرسنگی بیش از حدشون و خوی وحشیانه شون از یه جایی به بعد دیگه به کلبد انسان بر نمیگردن تنها چیزی که حس میکنن بوی موجود زنده برای دریدنشه.

جیمین که میدونست اون الفا های وحشی چی هستن ناخوناشو با استرس بهم میکشید میدونست تهیونگ مبارز خوبیه اما اومگا به یه خراش روی الفاش هم راضی نبود.

از طرفی تهیونگ وقتی دندون هاشو با قدرت توی گردن یکی از گرگ ها فشرد اونو از پا در اورد و بدن بی جونشو روی زمین رها کرد.

تهیونگ به گرگ دیگه ای که روبه روش بود خیره شد و غرشی دندون نما بهش کرد.

وقتی گرگ سمت پله ها دوید تهیونگ درنگ نکرد و دنبالش رفت دوباره هردو توی اون فضای تنگ باهم شروع به مبارزه کردن اما طولی نکشید که تهیونگ سمت گرگ وحشی جهید و هردو از پنجره به بیرون پرت شدن اما تو فاصله رسیدن به زمین تهیونگ با دندون ها تیزش گردن گرگ رو پاره کرد.

تهیونگ وقتی پوزه خونیشو از گردن  گرگ بیرون کشید بلافاصله با جیمین نامجون و کیونگسویی که روبه روش بود روبه رو شد‌.

نامجون: اوووو دمت گرم میگفتی فیلم بگیرم همیشه از این مبارزه ها گیر نمیادا.

تهیونگ غرشی کرد و از روی گرگ بلند شد الفای خون خالص میتونست توی مبارزه خیلی بی رحم بشه و این میتونست لرزه به تن هر کسی بندازه حتی اومگاش.

جیمین از دریا چشمای طلایی رنگ و وحشی الفاش بالا اومد و سمت تهیونگ رفت تا بررسیش کنه که چیزیش نشده باشه.

جیمین: تاحالا مبارزه واقعی تو ندیده بودم. خیلی جذاب تر میشی الفا.

بعد تحویل دادن لبخندی به الفاش که هنوز توی کالبد گرگش بود ازش جدا شد.

تهیونگ برگشت و سمت کلبه رفت و با حس بوی تکه پارچه ای بهش نزدیک شد میتونست حس کنه ساحره زیاد دور نیست.

𝐌𝐲 𝐌𝐨𝐨𝐧Where stories live. Discover now