🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟒🍂

2.7K 380 360
                                    

ساعت چهار و نیم صبح بود و تهکوک مثل دیوونه ها توی شهر بازی داد میزدن و از ته دل میخندیدن

چند ثانیه بعد از وایسادن چرخ و فلک نفس هاشون جا اومد و ازش پیاده شدن
_من گشنمه

کوک یکم به ته خیره شد و بالاخره خودش هم وا داد
+ منم گشنمهههه ، بستنی بخوریم ؟

هردوشون خوب میدونستن آدمای عادی ساعت چهار صبح تو سرما بستنی نمیخورن ولی خب کی اهمیت میداد ؟
الانم دیوونه بازی در میاوردن
درست مثل قولی که به هم داده بودن

تا آخر عمر بی توجه به قضاوت ها و اذیت های دیگران باهم خوش میگذروندن

بعد از گرفتن دوتا بستنی شکلاتی با هم روی یکی از صندلی ها نشستن و به نور های شهر بازی که بخاطر شب سال نو هنوزم میدرخشید نگاه کردن

+ من عاشق شکلاتم اممممم
تهیونگ لیسی به بستنیش زد و جواب داد
_ بچه که بودم ارزوم بود یه خونه شکلاتی وجود داشت و من هرچقدرم ازش میخوردم تموم نمیشد

به سمت کوک برگشت و دستش رو روی قلبش گذاشت
_ تصورش کنننن
جونگکوک با چشم های اکلیلی به آسمون خیره شد و یه مکان پر از شکلات تصور کرد

تازه یه استخر شکلات هم تو تصوراتش بود که با تهیونگ پریدن داخلش و انقدر شکلات خوردن حالت تهوع گرفتن

بعد از اینکه کوک تصوراتش رو برای ته گفت هردوشون بعد از کلی خندیدن به بستنی خوردن ادامه دادن ، وسطش هم برای همدیگه چیزای خنده دار میگفتن و لذت می‌بردن

دوتا دختر دستای هم دیگه رو گرفته بودن و یه پا یه پا سمت تهکوک میومدن

چند ثانیه با تعجب به هم نگاه کردن و منتظر شدن ببینن اونا چی می‌خوان
یکی از دخترا کاغذی که دستش بود رو به سمت تهیونگ گرفت
« خب راستش شما خیلی جذابید خواستم اگه بشه شماره هم رو داشته باشیم »

تهیونگ از اونجایی که درصد اسکل بودنش بالا زده بود امشب به خنده افتاد و جونگکوک هم با دیدن اون خندش گرفته بود

دختر چند لحظه پوکر به دوستش نگاه کرد و رو به ته پرسید
« چیز خنده داری گفتم ؟ »

تهیونگ که تونسته بود خندش رو کنترل کنه کاغذ رو به سمت دختر پس زد و به کوک اشاره کرد

_ نمیشه آخه من خودم یه دلبر دارم
جونگکوک با ذوق خنده ای کرد و سرش رو توی گردن تهیونگ برد

دختر چند لخطه شکه به روبروش نگاه کرد و با لحن عجیبی گفت
« اه اه همجنسبازای چندششش »

کوک اخمی کرد و به دختر نگاه کرد چشمی چرخوند و انگشت وسطش رو رو بهشون گرفت
+ عمرا اگه بتونید امشب رو خراب کنید

دخترا اخمی کردند و با قدم های محکم از اونجا دور شدن
جونگکوک جوری که انگار چند دقیقه پیش وجود نداشته به سمت ته برگشت

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now