"part 1"

149 17 1
                                    

روزی روزگاری در سرزمین چوسان یک نقاش سلطنتی زندگی میکرد که همه ی شهر اونو به خاطر حرفه ای بودن تو کارش میشناختن.
امروز صبح اون نقاش به خاطر کهولت سن در گذشت و شاه هیوجونگ امپراطور چوسان مراسم باشکوهی رو برای تشییع نقاش سلطنتی گرفته بود.
اما قصر به نقاش نیاز داشت ، پس افراد دربار به دستور شاه هیوجونگ کل شهر رو اعلامیه زدن تا نقاش های شهر جمع بشن و از بینشون یک نفر به عنوان نقاش سلطنتی انتخاب بشه.

ندیمه:امپراطور، شاهزاده میخوان وارد اتاق بشن
شاه هیوجونگ یه پسر ۲۶ ساله داشت ،
شاهزاده کیم نامجون
شاهزاده به خاطر چهره ی زیبا و ابهتی که داشت تو چوسان معروف بود. هر دختری سعی میکرد از هر روشی استفاده کنه تا عروس شاه هیوجونگ بشه.ولی انگار شاهزاده تصمیم نداشت با هیچ دختری ازدواج کنه...حتی دخترای اشراف زاده که صورتی مثل ماه داشتند.
شاه هیوجونگ: بهش بگو وارد بشه
شاهزاده وارد شد
"کارم داشتین پدر؟"
اینو گفت با همون صدای گرم و بمی که هر آدمی رو وادار میکرد بهش گوش بده
"به زودی نقاش های زیادی به قصر میان ،من نمیتونم به همشون رسیدگی کنم پس لطفا تو این کارو به جای من انجام بده"
"چشم پدر"
گفت و از اتاق بیرون رفت

یک هفته بعد

توی این یک هفته نقاش های زیادی به قصر اومدن اما هیچ کدومشون نتونستن شاهزاده رو راضی کنن.اون زیادی سخت گیر بود و به راحتی نمیشد رضایتشو جلب کرد.
"آخرین نفر وارد شه"
این جمله رو با کلافگی گفت. واقعا دیگه امیدی نداشت که کسی انتخاب بشه.
آخرین نقاش وارد شد. یه پسر جوون و زیبا با یه هانبوک مردونه ی صورتی که تونست توجه شاهزاده رو به خودش جلب کنه.

𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥 𝐩𝐚𝐢𝐧𝐭𝐞𝐫 نقاش سلطنتیWhere stories live. Discover now