Spring Day

290 51 38
                                    



_ mikasa POV _

آسمون آبی بود ، خورشید هم با تموم قدرتش داشت میتابید ، از قاب پنجره که معلم برای عوض شدن هوای کلاس باز کرده بود درخت های گیلاس داخل محوطه مدرسه که پر از شکوفه بودن مشخص بودن .

کلاس بی‌تنش بود و همه داشتن به معلم زبان انگلیسی گوش میکردن به غیر از یکسری که هیچوقت به کلاس گوش نمی‌کردن . نسیم بهاری از پنجره وارد شد و موهای کوتاهمو نوازش کرد .

صدای خر‌و‌پف کوتاهی آرامش چند ثانیه‌ای منو خراب کرد . از رو کلافگی چشمامو برای لحظه‌ای بستم و با حرص باز کردم و به صندلی کناریم خیره شدم . مثل همیشه یاگر بود .

هرگز ندیدم سر هیچ کلاسی حواسش جمع باشه ، همیشه یا خوابه یا آهنگ گوش میده یا حواسش پی موبایلشه ، بار دیگه نسیمی از پنجره داخل شد و بعد از به هم ریختن مو های من موهای بلند یاگر رو به بازی گرفت .

اون واقعا جذاب بود ، با اون موهای بلند و بدن ورزیده و... احساس کردم گونه‌هام داغ شدن.

با صدای زنگ چشمامو از روی یاگر برداشتم و مشغول جمع کردن وسایلم شدم ، آروم از جام بلند شدم و از پنجره بیرون رو نگاه کردم.

امروز واقعا روز قشنگی بود.
لبخند اومد روی لبم و با یه نفس عمیق برگشتم و به سمت خروجی کلاس حرکت کردن.
تو محوطه خورشید پوستم رو لمس میکرد و نسیم خنک عطر بهار رو با خودش جابه‌جا میکرد بچه های زیادی توی محوطه بودن ، هر کس به سمتی میرفت و صدای بلند خنده و حرف زدن مدرسه رو برداشته بود ، حس زندگی رو توی بند بند وجودم احساس میکردم.
به سمت اتوبوس سفید رنگی که تقریبا هر روز باهاش به خونه میرفتم حرکت کردم .
امروز آرمین نیومده بود چون وقت دکتر داشت پس باید تنها بشینم . روی صندلی که همیشه با آرمین مینشستم نشستم . مشغول تکست دادن به آرمین بودم که حس کردم کسی کنارم نشست.

به کنارم نگاه کردم که ارن یاگر رو دیدم که نشسته صندلی کناری من که جای همیشگی آرمین بود .
انقدر بهش خیره موندم که بالاخره بهم نگاه کرد ، با اون نگاه خنثی همیشگیش بهم نگاه کرد و گفت

_ چیه؟ نکنه جای کسیه؟ آرلرت که امروز نیومده
.
در جوابش با صدایی که کمی متعجب بود گفتم

+ نه جای کسی نیست ، اما تو چرا سر جای خودت نشستی؟

یه ابروشو داد بالا و گفت

_ اینجا اتوبوسه ، جای منو و تو و اون نداره

من دست‌پاچه از حواس پرتیم نگاهمو ازش گرفتم و به زور گفتم

+ آره حق با توعه

نگاهشو از من گرفت و به بقیه نگاه کرد .

بالاخره اتوبوس شروع به حرکت کرد و ارن یاگر کنارم راحت روی صندلی لم داده بود اما من مطمئناً خیلی معذب نشسته بودم چون چیزی از شروع حرکت اتوبوس نگذشته بود که ارن یاگر به حرف اومد و با لحن حرصی سمتم خیز کوچیکی برداشت رو به من گفت

_ چته؟ چرا جوری نشستی انگار کنار بدترین پسر شهر نشستی؟

منم رو بهش کردم و گفتم

+چیزی هم از اون کم نداری

به محض به زبون آوردن این کلمات پشیمون شدم اما دیگه کار از کار گذشته بود منم نمیخواستم وجه حرفم خراب شه پس با اعتماد به نفس به زل زدن تو چشمای یاگر ادامه دادم و متوجه تغییرشون شدم

نگاهش مبهوت و کمی ناراحت شد اما قیافه سردشو حفظ کرد و توپید بهم

_ مگه چیکارت کردم؟ جوری حرف نزن که انگار خیلی از طرف من اذیت شدی

و بعد چهرشو ازم گرفت و سفت و سخت به رو به روش خیره شد

اون راست میگفت برعکس رفیقاش که اکثراً بهم تیکه میپروندن و مسخرم میکردن و بخاطر یتیم بودنم سربه‌سرم میزاشتن اون هرگز اذیتم نکرده بود و حتی یادم میاد که چندین بار ازم طرفداری کرده
ناراحت هنذفریم رو از تو کیفم درآوردم و تو گوشم گذاشتم و یه آهنگ آروم پلی کردم و به بیرون از پنجره اتوبوس خیره شدم ، کمی نگذشته بود که دست ارن جلو اومد و یکی از گوشی های هنذفری رو از گوشم در آورد و گذاشت تو گوش خودش و با یه چشم منو که متعجب از کارش چشمام گرد شده بود رو تماشا میکرد.
بیخیال شدمو دوباره نگاهمو به بیرون از پنجره سوق دادم.

چند ایستگاه رو رد کردیم اما هنوز به ایستگاه من یا ارن نرسیده بودیمو من هنوز مشغول آهنگ گوش کردن و تماشای فضای بیرون اتوبوس بودم که یهو سنگینی روی شونم افتاد متعجب به کنارم نگاه کردم که دیدم ارن خوابش بره و سرش روی شونم افتاده ، صورتم داغ شد و بدنم منقبض ، نمیدونستم چیکار باید بکنم ، برای همین سعی کردم بیخیال شم و خودمو سرگرم کاری که داشتم قبل افتادن سر ارن روی شونم میکردم کنم .

نمیدونم چرا ته دلم یه احساس خوبی داشتم ، یهویی نسیم بهاری بوی دلنشین تری میداد و شکوفه ها زیبا تر به نظر میومدن و تمام کائنات با من مهربون تر شده بودن ، البته این احساسات محسور کننده تا زمانی ادامه داشت که به ایستگاه ارن نزدیک شدیم و من فهمیدم پایان این احساسات خوشایند خیلی نزدیکه .

با یه نفس عمیق خواستم شروع به بیدار کردن ارن کنم که سنگینی از رو شونم برداشته شد و گوشی هنذفری که تو گوش ارن بود روی پام افتاد به سمتش نگاه کردم که دیدم رو صندلی به جلو خم شده و به من خیره شده
برق خیلی قشنگی داخل چشماش بود که نمیدونم برای چی بود اما باعث شد گونه هام داغ شن و برای اینکه اونا رو از دید ارن قایم کنم سرم رو پایین گرفتم و در جواب تشکر آرومی که کرد یه قابلی نداشت آروم تر بهش تحویل دادم .

انتظار داشتم بره که یهو بوسه کوتاهی روی گونم احساس کردم . با گونه هایی که در حال سوختن بودن یک ضرب سرم رو بالا گرفتم و به ارن در حال پیاده شدن از اتوبوس که بلند «فعلا میکاسا»»یی گفت خیره موندم.

بعد از پیاده شدن ارن ، اتوبوس دوباره به حرکت در اومد و من بادستی روی گونه داغم و قلبی با تپش تند و صندلی خالی کنارم تنها موندم.

___________________________________________

های گایز چطورین؟⁦ ('ε` ) ⁩
امیدوارم حالتون عالی باشه
این هم از اولین پارت که به درخواست یکی از دوستان eremika بود
میدونم طول کشید که شروع کنم ، اما بهم حق بدین تو این همه مدت فقط چهار تا پیشنهاد گرفتم⁦ ಥ_ಥ⁩
لطفاً اون ستاره پایین رو پر کنید و نظراتتون راجب این پارت رو کامنت کنید برام
یادتون نره که انتخاب کاپل بعدی با شماست
هر چقدر درخواستی هر کاپل بیشتر باشه از همون کاپل میزارم⁦(◍•ᴗ•◍)
لاو یو آل

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 22, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

attack on titan bookWhere stories live. Discover now