تو جاش صاف نشست و قاشق و چنگالش رو‌ برداشت .
-"من میتونم همه چیز رو کنترل کنم ."
+"بله . مطمئنم همینطور هست که میگید ."
دستاشو زیر میز تو‌هم دیگه قفل کرد .
-"با من راحت باش هری . میتونی بگی تو یا زین فقط راحت باش . "
مرد جوان سرش رو‌تکون داد .
+"باشه ... زین "
لب هاشو بهم دیگه فشار داد .
تو ذهنش گفت "چه اسم قشنگ و عجیبی درست مثل خودش ."
و اما اون طرف تو ذهن زین یه چیز دیگه می‌گذشت .
چطور ممکنه آدمیزاد اسم خودش رو از دهن کسی بشنوه که دومین باره میبیندش  ولی با خودش بگه
" چه قشنگ اسمم رو به زبون آورد."؟

***

کارل ماشین رو جلو‌ در خونه هری نگه داشت .از تو آینه به زین نگاه کرد و بعد از چند ثانیه از ماشین پیاده شد .
هری به رفتار های گنگ زین و کارل نگاه میکرد و استدلال های خوبی تو ذهنش شکل نمی‌گرفت .
دستشو رو دستگیره در گذاشت که اگه قراره اتفاقی رخ بده  بتونه سریع فرار کنه .

-"دوست دارم بیشتر ببینمت هری ."
از تو جیب کتش یه بسته سیگار و یه فندک طلایی رنگ در آورد.
یه نخ سیگار رو از تو پاکت بیرون کشید و میان لباش گذاشت و روشن کرد .
هری مات و مبهوت حرکات مرد رو دنبال میکرد .
-"هری ... "
دستش رو جلو‌ صورت هری تکون داد تا به خودش بیاد .
+"اوه منو ببخش ... حواسم پرت شد . چی گفتی ؟ "
اخم ریزی بین ابروهاش نشوند و کمی به سمت زین چرخید .
پس از اینکه پک‌ عمیقی از سیگارش گرفت و شیشه رو پایین داد تا دودش رو‌بده بیرون و هری رو اذیت نکنه دوباره تکرار کرد .
-" دوست دارم بیشتر ببینمت "
نگاهش رو از بیرون گرفت و به چشم های زمردی هری داد .
+"آم... خب من نمی‌دونم این کار ممکنه یا نه چون من فردا بر میگردم کشور خودم و فکر نکنم دیده شدن من کنار شما براتون خوب باشه ."
خنده‌ی هیستریکی کرد و به انگشت های در هم گره خوردش خیره شد .
-"مشکلی نیست ... من یه راهی براش پیدا میکنم "
پک عمیق دیگه ای از سیگارش گرفت و فیلترش روتو جا سیگاری که تو ماشینش داشت خاموش کرد .
-"البته اگر فقط این دوتا بهونه رو برای پس زدن من داشته باشی."
لبخند خبیثانه‌ای زد و هری آب دهنش رو به سختی قورت داد .
کمی جا به جا شد و دستی میان موهاش کشید .
+"پس میسپرمش به خودت ."
لبخند زد تا آشوب درونش رو‌ پنهون کنه.

اون حتماً دفعه بعدی که سارا رو میدید خفه‌ش میکرد . چون هیچ چیز اونجوری که اونا میخواستند پیش نرفته بود و بدتر اینکه حالا حالا ها باید با این گنگستر خوشتیپ سر و کله میزد .
هری دستی دستی خودش رو انداخته بود وسط اتیش و الان هیچ راه نجاتی نداشت.
-"خوبه . "
از ماشین پیاده شد و ماشین رو دور زد و در رو برای هری باز کرد .
+"لازم نبود ."
-"بود "
چشمک کوچیکی به هری زد و اون هم با یه لبخند پاسخ داد .
+"ممنونم برای امشب . "
دستش رو سمت زین دراز کرد و مرد دستش رو گرفت و به آرومی فشارش داد .
-"به زودی میبینمت هری . سفر خوبی داشته باشی . "
دستش رو رها کرد و هری به سمت خونه رفت و زین سوار ماشین شد .
منتظر شد تا هری وارد خونه شد و به کارل دستور داد که حرکت کنه .

MORE THAN A GAME [Z.S]Where stories live. Discover now