سارا ناحق نمیگفت . اگه پیشنهاد شام فردا شب زین مالیک که توسط یکی از بادیگارد هاش به هری در پشت صحنه فشن شو گوچی ، داده شده بود رو قبول میکرد مطمئناً وقتی که باهم دیگه بیرون بودند خبرنگار ها سر میرسیدند و فردا در سر تیتر خبر ها اسم هری کنار اسم گنگستر سیسیلی میومد و ناخواسته تا مدت ها توجه بقیه رو به خودش جلب میکرد .
ولی یه مشکل بزرگ این وسط وجود داشت که اون مرد فوق العاده خطرناک بود ، اونقدر که حتی افرادی که از جنس خودش و هم کار خودش بودند قدرت در افتادن باهاش رو نداشتند و هری این وسط میخواست از اون به عنوان یه سکوی پرتاب استفاده کنه و یه جورایی باهاش بازی کنه .
این خیلی دل و جرأت میخواست .
***
از خونه خارج شد و به سمت رنج رووِر مشکی که دم در منتظرش بود رفت .
راننده که کنار در ماشین ایستاده بود بهش لبخند زد .
•عصرتون بخیر جناب استایلز من وظیفه دارم که شما رو تا محل قرار شامه امشبتون با آقای مالیک همراهی کنم .
+"ممنونم نیازی به این کار ها نبود اگه آدرس رو داشتم خودم میتونستم بیام . "
•متاسفم. جناب مالیک بخاطر شخصی بودن این قرار دوست نداشتند که خبرنگار ها اونجا باشند و برای همین به من دستور دادند که شما رو تا اونجا همراهی کنم تا محل قرار بود نره وشما در آرامش بتونید از شامتپن لذت ببرید .
+"بسیار خوب . ممنون . "
سر تکون داد و کارل در ماشین رو براش باز کرد و منتظر شد تا هری نشست و در رو بست .
سریع ماشین رو دور زد و سوار شد و جا پارک رو ترک کرد.
هری با خودش فکر کرد حالا که همه چیز انقدر تحت کنترله چجوری پاپاراتزی ها قراره ازشون عکس بگیرند ؟اصلا ممکن هست اون بیرون پاپاراتزی باشه که بخواد از اون دوتا کنار هم دیگه عکس بگیره ؟
تو دلش به سارا لعنت فرستاد که باعث شد این قرار شامه رو قبول کنه و دو دستی خودش رو بندازه وسط آتیش .
مسیر طولانی نبود اما چند جایی به ترافیک خوردند و یکم دیر به مقصد مورد نظر رسیدند .
+"رسیدیم؟"
از پنجره به رستورانی که جلوش پارک کرده بودند نگاه کرد .
یه انتخاب لوکس و مجلل و پر زرق و برق ،که کمتر از این هم از زین مالیک انتظار نمیرفت .
•بله قربان
سریع از ماشین پیاده شد و در ماشین رو برای هری باز کرد .
+"خیلی ممنونم .آقای ....؟"
•من رو میتونید کارل صدا بزنید قربان .
کارل خیلی محترمانه پاسخ داد و هری بهش لبخند زدم .
+"ممنونم کارل . "
با همون لبخندی که رو لب هایش بود با کارل دست داد و به سمت در ورودی رستوران رفتند .
کارل اون رو تا چند متری میزی که رهبر باند زیک اونجا منتظر نشسته بود همراهی کرد و همونجا ازش خداحافظی کرد .
ن
فس عمیقی کشید و به سمت میز رفت . هیجان داشت یا ترسیده بود رونمیدونست ولی لرز خفیفی تمام بدنش رو در بر گرفته بود و نفس هاش آروم اما بریده بریده بود .
CZYTASZ
MORE THAN A GAME [Z.S]
Fanfiction"زندگی بیشتر از یه بازی هست عزیزم و تو باید این رو قبول کنی . باید بجنگی و اگر بازی میکنی باید جوری بازی کنی که انگار این بازی، بازی مرگ و زندگیت هست ."
Game started
Zacznij od początku
![MORE THAN A GAME [Z.S]](https://img.wattpad.com/cover/258149474-64-k842545.jpg)