داشتم میرفتم سمت محل کارم و میدونستم فرصتم تموم شده و دیر یا زود میان سراغم.
همین طور که میرفتم ناگهان با درد پس کلم از هوش رفتم..
.
.
چشمام رو باز میکنم.دست راستم به تخت بسته شده بود.
دور اتاقو با چشمام آنالیز کردم.
من کجا بودم؟
توی همین فکر ها بودم که در اتاق باز شد و مردی نسبتا درشت هیکل با کت شلوار و موهای بلند وارد شد.
(عکسه رو هر کار کردم آپ نشد 💔💔💔)
( با موهای بلند طلایی با یکم ریشه های سیاه که پشتش بسته و با یه پوزخند تصورش کنین.)
اومد تو و در پشت سرش قفل کرد.
نفسمو تو سینه حبس کردم.
-هوممممممم برای مردن یا شکنجه شدن زیادی خوشگل و جوونی
+چ... چی؟؟؟
_______________________________________
های!!!
ببخشید کم شد و دیر آپ کردم همش تقصیر نته 😭💔به هر حال ببخشید کم بود ✋✋✋
مراقب خودتون باشین ❤️❤️❤️