New school

98 24 0
                                    

اون سه پسر نزدیک لاکراشون خیلی منتظر موندن ک اون سال پایینی بیاد
اما خب مث اینکه روز اولی خواب مونده بود
پس هر کدومشون رفتن سمت کلاسای خودشون...
کوک:
+وقتی رسیدم مدرسه  همونطور ک حدسشو میزدم حیاط بزرگی ک قرار بود پر از دختر و پسرای نوجوون و جوون باشه خالی بود
و فقط صدای خش خش جاروی سرایداری میومد ک داشت حیاطو جارو میزد
پس ب سرعت خودمو ب سالن مدرسه رسوندم و دنبال دفتره مدرسه گشتم
وقتی رسیدم ی نفس عمیق کشیدم ودر زدم و منتظر صدای مردی بودم ک بهم اجازه بده واردشم
اما صدای نازک زنیو شنیدم ک گفت:بفرمایید تو
وقتی رفتم تو تقریبا پشمی واسم نموند
اول ی نگاه ب زنی که پشت میز نشسته بودم کردم و بلافاصله بعدش نگامو ورداشتم و تعظیم کردم
کوک:سلام خانوم من جئون جانگکوک هستم
خانم مدیر:اهان دیر کردی جئون...گفتم مدرسمون ی دانش اموز خیلی خوبو از دست داد
کوک ی تک خنده خجالتی سر داد و سرشو انداخت پایین تا ادبشو نشون بده
خانم مدیر: خب جئون من با معلمات صحبت میکنم چون از وسط سال اومدی بیشتر درسارو  عقبی تلاش کن خودتو برسونی
کوک: بله خانوم
خانم مدیر ی نگاه دیگه ب کوک کرد و تو دلش ادب و نزاکتشو تحسین کرد
خانم مدیر: به خانوادت تبریک میگم واسه همچین فرزندی
کوک که دید بیشتر از این نمیتونه اب شه سرشو اورد بالا و گفت:ممنونم خانوم شما ب من خیلی لطف دارین..
خانم مدیر لبخندی زد و از در بیرون رفت و ب کوک گفت ک دنبالش بره
وقتی وارد راهرو شدن یکم که رفتن جلو به ی کلاسی رسیدن که از بیرون معلوم بود کلاس ریاضیه
خانوم مدیر لبخندشو با جدیت حفظ کرد و دستگیره درو فشرد و وارد شد..
وقتی وارد کلاس شد سکوت کل کلاسو در بر گرفت
بعد از اینکه از معلم معذرت خواهی کرد صداشو صاف کرد و گفت:جئون بیا تو
وقتی کوک وارد کلاس شد همه نگاها از مدیر گرفته شد و ب سمت اون اومد
خانم مدیر:خب امروز ی دانش اموز انتقالی جدید داریم.. میتونی خودتو معرفی کنی
کوک:سلام من جئون جانگکوکم لطفا هوامو داشته باشید..
مردی ک معلم بود وقتی دید بچه ها هیچی نمیگن خودش این سکوتو شکست
معلم: خب جئون من و بچه ها بهت خوش آمد میگیم میتونی بری اونجا پیش هوسوک بشینی
کوک ک دید معلم داره اسم دوستش ک دو سالی میشد ازش خبر نداشت رو میگه با چشماش دنباله منبع نور گشت
وقتی پیداش کرد دید جیهوپ لبخند گنده ای رو صورتشه و منتظره ک بره سمتش
پس همین کارم کرد
رفت سمتش و وقتی نگاهشو خوب رو صورتش چرخوند دید اون هیچ تغییری نکرده
مثل قبل همونقدر لبخنداش خوشگل و امید بخشه
پس بدون مکث بغلش کرد
کوک:پس بالاخره دیدمت هوپی هیونگ؟
جیهوپ: اره کوکیه هیونگ
وقتی دید همه دارن نگاهشون میکنن از هم جدا شدن و رو نیمکت نشستن
وقتی خانم مدیر از کلاس رفت بیرون معلمی که اونجا جلوی تخته وایساده بود نفسشو با خیال راحت بیرون داد و عرق سردی ک رو پیشونیش بود رو با استینش پاک کرد
از اونور تقریبا نصف کلاس میدونستن که اقای چو معلم خوش برخوردِ ریاضیشون رو مدیرشون یه کراش خیلی خیلی بزرگ داره
شرو کردن ریز ریز خندیدن
کوک نفسشو با اه بیرون داد
حالا دیگه خیالش راحت بود هم بخاطر اینکه خیلی غریب نبود هم واسه اینکه هوپی هیونگشو داره که ازش جزوه بگیره و خودشو به کلاسا برسونه...

دیدید چ از پیش تعیین شده جیهوپو اوردم تو😀😂
خب ب بچم خوش امد بگین...
هنوز مونده تا کوکیمون با بقیه ی اعضا روبرو و اشنا بشه..
اره همین دیگ...
راستی سعی میکنم زود ب زود پارتا رو اپ کنم
همین دیگ بوس بای^_^

{You My Mine}Where stories live. Discover now