One day

149 25 1
                                    

کوک:
با صدای مضخرف و گوش خراش ساعتش بلند شد و قبل از اینکه از پنجره بندازتش پایین ی نگاه بهش انداخت
فاک... چشماش داشت درست میدید؟
ساعت نه بود و  دوساعت و نیم از ساعتی ک کوک کرده بود ک بلند شه گذشته بود
خوب اوکی محض رضای فاک جئون روز اولی گند زدی... ن بزارین درستش کنم ریدی جئون بد ریدی
با سرعتی ک نمیدونست از کجاش زده بیرون خودشو انداخت تو دسشویی سر و صورتشو شست و مسواک زد
تو پنج دقیقه لباساشو پوشید و کولشو انداخت رو شونشو و راهشو کج کرد به سمت در ک با صدای مامانش مواجه شد
مامان کوک( لی جین):کجا هیچی نخوردی ضعف میکنی
کوک همینطور ک ب سمت در میرفت گفت :مامان دیرم شده بدجورر..وقت صبحونه خوردن ندارم
لی جین ب سرعت دنبالش راه افتاد :حداقل این ساندویچو بزار تو کیفت حالت بد نشه
کوک همینطو ک بندای کتونیشو تند تند میبست ساندویچو از دست مامانش گرفت و گونشو بوسید
کوک: دوست دارم ماما
لی جین خواست بهش بگه ک اونم دوستش داره و البته ک پسره خوبی باشه و اذیت نکنه ولی با جای خالیش رو برو شد
پس همینطور ک ب سمت اشپزخونه میرفت گفت:منم دوست دارم کوکویه ماما

تهیونگ:
خب اون برعکس کوک بود
سر موقع بلند شده بود
قهوشو خورده بود
و الان تو راه مدرسش بود
عا باید اینم اضافه کنم ک مث کوک پیاده نکشیده بود ب جاده
با راننده ای ک هر روز صبح جلوی در خونشون بود تا ببره و برشگردونه میرفت و میومد..
باباش میگفت میخواد پسرش ب خودش زحمت نده و اینجوری بهتره
و کی بود ک بدش بیاد؟
اقای هان ب تهیونگ ک تکیه داده بود ب صندلی عقب و داشت چرت میزد نگاهی کرد و به این فکر کرد ک کاره درستیه یا  ن  ک تهش با بهونه ی اینکه ممکنه دیرش بشه پسر رئیسشو صدا زده بود
تهیونگ:هان اره بیدارم بیدارم
اقای هان: من واقعا معذرت میخوام رئیس کوچیک اما اگه بیدارتون نمیکردم ممکن بود دیرتون بشه
تهیونگ چشمی چرخوند و با بیرون اومد از ماشین گفت:عیبی نداره میتونی بری و ب ورودی مدرسه نزدیک شد
به نگاهی ب ساختمون مدرسش انداخت که تشکیل شده از یه طبقه بود
نفسش با اه بیرون داد و داخل شد
اون میدونست مزخرف بودن اون فضارو با رفیقاش از بین ببره
داشت با خودش ی چیزایی زمزمه میکرد که حس کرد یکی از پشت افتاده روش
خب این اونقدرام حدسش سخت نیس ک اون جیمینیه بهترین دوستش
تهیونگ:هی کوتوله ی زشت خودتو از روم جم کن
جیمین لباش اویزون شد و ب این فکر کرد که تو زندگیه قبلیش دقیقا چه گوهی خورده بود که الان باید تاوان کوتاه بودنشو پس میداد
تا اومد جواب بده دید یه کفش ونس صورتی خورد تو سره تهیونگ
تهیونگ اومد کفشو ورداره ک با صدای جین روبرو شد
جین: مرتیکه خر مگه ده بار بت نگفتم حق نداری جیمینو مسخره کنی
ت

هیونگ:اه هیونگ بیخیال بزا با چیزی ک هس کنار بیاد
جین:خفه شو تا نزاشتم دهنت فقط قد دراز کرده واسه من
جیمین که حمایت هیونگ همیشه حمایتگرشو دید ذوق زده رفت پشتش و ب بحثشون گوش داد
تهیونگ: هیونگ داری زیادی گندش میکنی
جین: میدونی دیگ چی گندس؟
تهیونگ: دیک نامجون؟
جین:
جیمین:
کل مدرسه:
جیمین خواست بحثو عوز کنه ک یادش اومد بچه ها امروز داشتن در مورد ی دانش اموز جدید حرف میزنن
جیمین: هی بچه ها امروز ی سال پایینیه جدید میاد
نظرتونه بریم بهش خوش امد بگیم؟
تهیونگ که واقعا به ی سرگرمی جدید نیاز داشت با اون کوتوله باهوش موافقت کرد و باهم ب سمت سالن حرکت کردن
جین هم چون دید اینا ممکنه دست گل ب اب بدن مجبورییی ببینید تکرار میکنم مجبورییی باهاشون رفت
و اصلا کنجکاو نبود ببینه کیه ک هنوز نیومده این همه سر و صدا راه انداخته تو مدرسشون...

ام عارفه صحبت میکنه
چرا نمیدونم چی بگم..O_O
نمیدونم از کجا این ایده به سرم زد
اما همه تلاشمو میکنم ک چیز تکراریی نشه
میدونم ژانر مدرسه ای ها تقریبا همشون ی شروع و ی پایان دارن
اما دلم میخواد ی چیز خاص و فان از اب در بیاد
امیدوارم اگه جایی ایرادی داره ب تازه کاریه من ببخشید و از خوندنش لذت ببرید...

{You My Mine}Where stories live. Discover now