صدای بحثشون از پشت در می اومد؛ نشون میداد نایل از دیدن لویی اصلا خوشحال نیست. مثل اینکه همه جز خودش میدونستن چطور به هری آسیب زده! چند دقیقه طول کشید تا اینکه نایل دوباره در رو باز کرد
#︎ سلام لویی.
-سلام نایل، میتونم بیام تو؟
پسر همونطور که از جلوی در کنار میرفت غر زد
# مگه چاره ی دیگه ای دارم؟
.......................
هری دست هاش رو پشتی مبل گذاشت و کمی خم شد تا از بالا بتونه چهره ی لویی رو که روی کاناپه نشسته ببینه. میدونست مرد به شدت از دروغ بدش میاد و بار ها به خاطر این تنبیهش کرده بود اما صرفا برای سرگرمی دوست داشت بدونه اگر توی عمل انجام شده قرار میگرفت به خاطرش دروغ میگه یا نه!
+مگه اینطوری نبود لویی؟
حجم از چرندی که هری به هم بافته بود انقدر وسیع بود که مرد انتظار داشت هر لحظه پسر بگه هاهاها داشتم شوخی میکردم نه اینکه ازش بخواد برای راست بودنشون شهادت بده! سعی کرد فقط تایید کنه اما نتونست سایه ی طعنه رو توی حرفاش کمرنگ کنه!
-درسته، ما خیلی تصادفی هم رو توی کافه دیدم و چون من رسوندمش خیلی ناگهانی تر هری خواست بیایم تو تا قهوه بخوریم!
نایل چشماشو چرخوند، نه لویی دروغگوی قهاری بود نه هری !خنگ و خنگتر رو داشت به صورت چند بعدی تماشا میکرد
# هری از کی تا حالا با چمدون کافه میری؟
+نه اون برای اینک...
-داشتی میرفتی دیدن خانواده ات.
هری با لبخند گنده ای تند تند سرش رو برای تایید لویی تکون داد. نایل نفس عمیقی کشید و غرید
# با تام دعوات شده مگه نه هری ؟
+یه جورایی!
# چجورایی؟
+بنظر میاد کات کردیم.
# دست خر می دادمت، بهتر ازت مراقبت میکرد. بعد عن آقا باهات کات کرده؟ چرا هر چی جلوتر میری دوست پسرات تخمی تر از آب در میان؟ میتونم خر خره تک تکشون رو بجوعم!
نایل با عصبانیت همونطور که توی آشپز خونه داشت قهوه درست میکرد و فریاد می زد، سر سوزنی براش مهم نبود لوییم یکی از اون دوست پسرای سابق محسوب میشه!
مرد چشم آبی با صدای آرومی برای هری که اصلا ناراحت بنظر نمیرسید زمزمه کرد
- میترسم نایل به خاطر کینه ای که از دوست پسرات داره بهم چاقو بزنه! شاید بهتر باشه زودتر از اینجا برم .
پسر جوون تر نگاهش رو از بازی انگری بیردش گرفتو چشم های سبزش رو گرد کرد
+اوه کامان؛ واقعا این انتظارو داری؟
لویی شونه ای بالا انداخت، همون طور که روی رسید قدیمی که توی جییش پیدا کرده بود شماره اش رو مینوشت زمزمه کرد
-اون نایله و از همه مهم تر اون دوست توعه. البته که این انتظارو دارم.
هری همونطور که ریز ریز میخندید زمزمه کرد
+این اتفاق نمی افته.
ESTÁS LEYENDO
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...
part 2
Comenzar desde el principio
