-گمشو بابا!
پسر فریاد زد؛ لویی میدونست جمله ی بعدی یکی از اشتباه ترین چیزایه که میتونه بگه اما دو روز بود که اخلاقیاتو توی صندوق بزرگی ته مغزش پنهون کرده بود، پس همونطور که به طرف ماشینش میرفت انگشت فاکش رو بالا برد و با صدای بلندی گفت
- من همیشه از کاندوم استفاده میکنم، متاسفم اما من یکی نمیتونم بابات باشم!
حرف لویی برای پسر زیادی سنگین بود، همونطور که با قدم های بلند سمت مرد می اومد داد زد
-تو یکی تنت میخاره!
تام نفهمید که توی تله ای ساده و واضح لویی افتاده؛ این تلاش احمقانه برای زدن در حقیقت برنامه ریزی ظریفی بود به لطف کلاس روانشناسی شبانه اشش همین که دستش به شونه ی لویی خورد مرد با چند حرکت سریع دستش رو پیچیوند و پسر رو محکم به کاپوت ماشینش کوبید. نیشخند عمیقی روی لب هاش نقش بست و با آرامش دم گوشش زمزمه کرد.
- مگه مامانت بهت نگفته با هم قدت در بیفتی؟
مسخره اش کرد لویی یه سر و گرون ازش کوتاه تر بود ولی این دلیل نمیشد ضعیف ترم باشه! احتمالا اینم جز موردایی بود که به خاطر قد بلند خون به مغزشون نمیرسه! انتهای حرفش دستش رو بیشتر چرخوند و اجازه داد صدای فریادش توی گوش هاش بپیچه، میدونستم کمی فشار اضافه میشکنتش.
-راستی تام؛ صرفا جهت اطلاع هرزه کسیه که در ازای پول خدمات جنسی بده؛ پس حتی ازت نمیخوام پولش رو پس بدی؛نگهش دار بدبخت!
وقتی دستش رو رها کرد پسر از شدت درد روی زمین افتاد. لویی با آرامش کیف پولش رو بیرون کشید و دوتا صد دلاری ازش بیرون کشید. روی بدن پسر انداخت.
- اینم بقیه ی انعامت هرزه ی پولی!
سوار ماشینش شد، باید هر چه زودتر هری رو پیدا می کرد و راضیش میکرد برای مدتی حداقل همخونه بشن.هر چند با رفتارایی که تو دو روز گذشته از خودش نشون داده بود زیاد مطمئن نبود واقعا اینکار درسته!
مرد بعد از چند سال هم فحش داده بود هم دعوا کرده بود.انگار آوردن اسم هری برای به جنون کشیدنش کافی بود. فرصتی برای بال و پر گرفتن به افکارش نداد، ماشینش رو روشن کرد، الان فقط مهم اینکه زودتر پیداش کنه.
بعد از چند دور گشتن تو خیابونای بالاخره دیدش.بعد از ظهر ماشین زیادی توی خیابون نبود،پس سرعتش رو کم کرد.
- سوار شو هری، هر جا بخوای میرسونمت!
انگشت فاکی که بالا آومد، کاملا قابل پیش بینی بود، چشم هاشو چرخوند.
-لجبازی نکن، فقط فکر کن اوبرم!
پسر از حرکت ایستاد نگاه عصبانیشو به لویی دوخت، بی توجه به آدم های اطراف فریاد زد
+تو اوبر نیستی تو یه بختک فاکی هستی که داره مثل قدیما پشت سر هم برام بدشانسی میاره!
انتهای حرفش نفس نفس میزد و لحنش نشون از تنفری عمیق داشت.وقتی بهت لویی رو دید پوزخند زد؛ مرد هیچ وقت ادا نمیکرد دوست پسر فوق العاده ای برای هری بوده، اما این نفرتم براش زیادی بود! پسر آسیب دیده مسیرش رو جوری کج کرد که لویی نتونه با ماشین دنبالش کنه.
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...
part 2
Start from the beginning
