+چرا؟
_چون دروغگویی عوضی! قبل زنگ زدن به پلیس خودت گمشو!
چشم های پسر چشم سبز گرد شدن؛ لحن تغییر کرد و پر از تحقیر و توهین؛ نمیخواست دعوا بشه و گرنه وقت دعوا خیلی خوب میتونست از خودش دفاه کنه!
+کل پیش این خونه رو من دادم،اگر قراره کسی بره اون تویی نه من!
تام پوزخند زد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت. نگاهشو به لویی داد که توی ماشین نشسته! تنها جمله ای که توی مغزش میگشت این بود که" هری یه هرزه ی واقعیه" با معشوقه ای که کتکش زده اومده تا بره تو خونه ای که دوست پسر احمقش توش هست؟ وقاحتم حدی داره نداره؟ پوزخند زد!
- اوه واقعا؟! اونوقت قرارداد به اسم کدوممونه؟
هری احساس می کرد یکی پیوسته آب و یخ روی سر و بدنش خالی میکنه ولی مثل چالشی که چند سال قبل همه انجامش میدادن بامزه نبود، اینبار دقیقا مثل خود بیماری لعنتی فلج کننده بود!
+ میتونم...میتونم ازت شکایت کنم، میدونم پولی نداری بهم بدی.
-منم درخواست میکنم قاضی استایلز پرونده ام رو بررسی کنه، شاید کنجکاو شد بدونه بقیه ی پولی که برای خرید خونه به پسرش داده سر از قمارخونه در آورده؛ واقعا دوست دارم از ارث محروم شدنت رو ببینم!
هری عصبی لگدی به وسایلش زد، نمیتونست اتفاقات رو هضم کنه؛ ولی میدونست الان نوبت عقب نشینیه! ابدا نباید کار به پدرش میکشید نباید...
+باشه ایده ی شکایت احمقانه بود؛ معذرت میخوام اما خودتم میگی پول ندارم! میخوای کدوم قبرستونی برم؟ اینکارو باهام نکن!
دست مرد بالا رفت و محکم توی صورت هری خورد، پسری که انتظارش رو نداشت روی زمین افتاد.
-اهمیت نمیدم، وقتی داشتی با اون دیابت لعنتیت از من یه قاتل میساختی باید فکر اینجاشم میکردی موجود معیوب!
لویی بالاخره از ماشین پیاده شد، نمایش بس بود، نبود؟ تام بلافاصله با دیدنش پوزخند زد
-نینجای فاکیتم که اینجاست.
هری گوش نمیداد، شاید اگر گوش میداد مسیر سرنوشت عوض میشد! دستش هنوز روی گونه ای بود که گزگز می کرد، تام با تمسخر انگشتش رو به طرفش گرفت.
- میتونی هرزه ات رو ببری!
لویی بدون هیچ حرف اضافه ای قدم هاش رو به طرف پسر روی زمین سوق داد و دستش رو به سمتش دراز کرد، با وجود اینکه در حال انفجار بود نمیتونست بیشتر از این کاری بکنه چون هری میفهمید قبلا با دوست پسرش درگیری داشته، هیچ فرصتی گیرش نمی اومد. هر چند لویی قرار بود مطمئن شه تامم دیر یا زود برای رفتارش با هری حساب پس میده!
هری چند ثانیه نگاه بی روحش رو به دست مرد دوخت، در نهایت بدون گرفتنش از جاش بلند شد. از بین تمام وسایلش چمدونی که طرح میکی موس بامزه اش داشت رو برداشت و بدون توجه به جفتشون توی پیاده رو شروع به دور شدن ازشون کرد.وقتی از دیدشون محو شد، لویی خونسرد گفت
-باید بیشتر میزدمت!
YOU ARE READING
DEFECT
Fanfiction[Completed_ L.S & Z.M ] لویی پزشکه؛ بعد از مدت ها دوست پسر سابقش رو که به خاطر بیماری ولش کرده رو توی بیمارستان در وضع وحشتناکی میبینه... . خاطرات قشنگن یا خاطره ساز که باعث میشن لویی دست به کاری بزنه که خودشم باورش نمیشد؟! ا.oiiii oiii.ا بوک در مور...
part 2
Start from the beginning
