من عاشق ی هیولا شدم

Start from the beginning
                                    

لوهان
  بک ایجوری میخوایی فراریش بدی روشات فرق کرده
.اخه اینم فرق داره
/چ فرقی
.نمی دونم دلم میخواد این یکی جیغش در بیاد
/بککک
.شش تو اماده شو امشب شب زفافته
/بککککککک
.وقتشه دیگه
من برم پیش پدرم فعلا

بابااااا
باباااااا
بک با شنگولی رفت پیش پدرش بابایی قراره پسره  جیم شه بره با وردودش ب اتاق پدرش دید ک تنها نیست وقتی طرف برگشت بک شوکه شد چانغولش اینجا
-اوه اوه بابااااا ها پس واقعا اینجا مال پدرته
.اوممم چی میگی
-بیون بکهیون چرا چرا داری این کارو میکنی ؟!هاااا چرا
در این میون میخواست ب بک نزدیک شه و تاثیر حرفاش بیشتر شه ک بک جیغ زد و گفت
.خواهش میکنم ب کسی نگو خواهش میکنم
-چی باعث شده ک فکر کنی نگم
.من من من
-من من و تموم کن و بگو چراا این کارا رو میکنی
.خب چیزه
:پسرم تو کی اومدی ک با دیدن چانیول حرفش تو دهنش موند
-اوه رئیس بفرمایین پسرتون منتظرتونه
.بابااااا
:ششش بک شششش برو تو اتاقت
.ولی بابا
:برو پسرکم برو
بعد رو ب چانیول
:چی میخوای عوض نگفتن این راز
-راز این دیگه چ جور رازیه ها مگه اشکالی داره پسرته
:ن باعث افتخارمه ولی بک خب راستش  بشین پسرم میخوام ی سری چیز بهت بگم 
راستش بک وقتی ب دنیا اومد خیلی تپل و زیبا بود همه میکفتن پسر بزرگ و قوی میشه ولی هر روز ک گذشت بک ضعیفتر شد و افسرده تر ک برام پسر بزرگ و قدرتمندی نشد برای همین از پیشم رفت امریکا برای درس خوندن  خیلی نگرانش بودم زود زود بهش سر میزدم حالش خوب شده بود تاجایی ک دیگه ناراحت نبود ولی اینکه پسر منه رو همیشه مخفی کرد ازهمه چون فکر میکرد با اون جثه کسی باورش نمیکنه ک خودش باهوش و تواناس پس همین جوری ک می دونی اون اینجاست ولی هیچ کس نمی دونه پسر منه
-ینی حتی دوستاش
:حتی لوهانم
-پس چرا با هم اتاقی هاش اونطوری رفتار میکنه؟
:راستش اونم ی رازه و نمی تونم بگم متاسفم
-هه تاسف برای بلاهاش چیز کمیه
ولی نگران نباش ب کسی چیزی نمیگم
بعد خواست ک بره که با حرف بکهو پدر بک خشکش زد
:برای برادرت متاسفم حقش نبود اینجوری شه ولی من مواظبش بودم و الان تو دانشگاه دوستمه نگران نباش
-چییی شماا از کجا
:پسرم من پدر بکهیونم هیچی از دید من مخفی نمیمونه پس نگران نباش بک چیزی نمی فهمه توهم کاریش نداشته باش
-چشم
_______
چانیول 
باورم نمیشد خدا اینا دیگه کی ان یکی پدر یکی پسر وااهه واقعا لنگه ی همن ولی دلم برای بک سوخت خب درکش سخته پسر همچین آدمی بودن و اینقد کوچولو ولی بازم این دلیل نمیشه قضیه یه چیز دیگه اس من سر در میارم
:آماده شو هیولای خوشگلم ک قراره یکی یکی رازاتو بفهمم
______
بکهیون
لعنتی لو رفتم  حالا چیکار کنم چی میشه ینی ب همه میگه اونوقت چی میشه تو همین فکرا بودم ک محکم خوردم ب یکی وقتی سرم رو بلند کردم کاش هیچ وقت بلند نمی کردم
سوجان با یه نگاه از جنس شهوت نگام میکرد
»اوه ببین کی اینجاست بیبی کوچولومون
.خفه شوووو
»شششتو ک نمی خوای بقیه بفهمن هومممم
.من مست بودم لعنتی
»اخ ک دلم میخواد همیشه مست باشی و اون...
.بک چنان با خشم سیلی نثار سوجان کرد ک جای انگشتاش مونده بودخواست سیلی دیگه ای بزنه ک دستش گرفته شد وپرت شد تو بغل سوجان
.ولم کن عوضی ولم کن
»شش کوچولو قراره خوش بگذره هوم
.ولم ک...
سوجان فوری دستش رو جلوی دهن بک گرفت و خواست ببرتش تو اتاقش بک هر چقد تقلا میکرد نمی تونست خودشو آزاد کنه چشاش پر شد و هق هقاش شروع شد
———-چانیول وقتی داشتم بر میگشتم اتاقم چشمم ب بک خورد ک با یه پسره ایستاده بود نگاه پسره رو اصلا دوست نداشتم هیچ کس حق نداشت اینجوری هیولام رو نگاه کنه هیولام
بعد ک بک سیلی ب طرف زد و خواست سیلی دیگه ای بزنه دستش گرفته شدو پرت شد تو بغل اون عوضی هرچقد تقلا کرد نمیتونست خودشو آزاد کنه تمام وجودم پر خشم شده بود ک با چیزی ک شنیدم کوه آتش شدم
بک داشت منو میبرد اتاقش لعنتی من اینو نمیخوام نمیشه نه نه  تو یه حرکت دست سوجان رو گاز گرفتم و لگدی بهش زدم ک جا خالی داد و موهامو از پشت کشید
«دیگه داری پرو میشی ها جوری ب فاکت بدم ک صدای جیغت کل دانشگاه رو بلرزونه
با حرفش تموم بدنم یخ کرد نمیشد ن ن ن
ک باز از بی حرکتی من استفاده کرد وتو ی حرکت من کشید تو اتاقش دیگه اخرش بود من من ن ن نمیشه
برای آخرین بار با تموم وجودم فریاد زدم
.غولییییی کمکم کن وبعد سیلی ک خوردم باعث شد بیفتم و سرم ب پشت تخت بخوره و هیچی دیگه فقط سیاهی
_______
چانیوول
وقتی اونجوری صدام کرد قلبم داشت از جاش در می اومد ینی غولی گفتنش داشت دیونم میکرد  نمیدونم چ جوری شد ک خودم رو رسوندم ب پشت در و با تموم قدرت لگدی زدم ک در با شدت باز شد ک اون پسره با ترس نگام کرد و برگشت ب زمین نگاه کرد با دیدن بک رو زمین و خون خشکم زد
-چیکارش کردی عوضی جوری زیر مشت و لگد گرفتمش ک نفسش بالا نمی اومدبعد از اینکه مطمئن شدم نمیتونه از جاش بلند شه  رفت سمت بک و تو بغل گرفتش بک بک عزیزم چشاتو باز کن بک
با دیدن اون خون فوری بلندش کرد و بردش اتاق پرستار پرستار بادیدن بک فوری سمتش رفت  بک رو گرفت وچان بدون حرفی  رفت سمت اون پسره باز گرفتش  و کلی زدش سهون ولوهان ک بعد از شنیدن این حرفا فوری رفتن سمت چانیول و گرفتنش
؛هیونگ نکن بشه کشتیش

/چان بک کجاست
؛بک چی شده چان
-چان چان نکنید بریم پیش بک
باهم رفتن پیش بک ک هنوز چشاشو باز نکرده بود وسرش باند پیچی شده بود و بکهو پیشش بود و داشت گریه میکرد
لوهان رئیس شما اینجا
:پسرم چیشده چان پسرکم چش شده هااااا
همه ب چان و بکهو نگاه میکردن
/پسرت؟
-نه ن

:اره پسرم بک پسر منه  بعدش شروع کرد ب گریه کردن و تعریف کردن همه چیز بعد ک انگار چیزی یادش افتاده باشه یقه ی چان رو گرفت
:همش تقصیر توئه چیکارش کردی هااااااا
توی عوضی مگه نگفتم ولش کن چرااااا
.بابا لطفا اروم باش من خوبم
همه برگشتن و ب بک نگاه کردن لوهان پرید بغل بک و اخش رو در اورد چان با دیدن این صحنه لوهان رو گرفت و از بک جدا کردو خودش دستای بک رو تو دستش گرفت
همه جوری ب این صحنه نگاه میکردن ک انگار زامبی دیدن 
چان
؛بک خوبی چیکارت کرد اون عوضی هاااا
.خوبم  خوبم هیچی هیچی سوجان چی شد
؛رفت تو کما
.هاااا
هیونگ جوری زدتش ک صدا نده
.اوه
؛من بک رو میبرم اتاق تا استراحت کنه
وبک روبلند کرد و از اونجا زد بیرون همه با تعجب بهشون نگاه میکردن
چان بک رو گذاشت رو تختش اروم بعد ازش فاصله گرفت
؛یک بار میپرسم پس جوابم رو بده  چرا اون عوضی اینکارو باهات کرد  در عین پرسیدنش ب بک نزدیکتر شد
این حرفا ب بک  نزدیک تر شد و طوری ک یه قدمیش رسید بک خودش رو جمع کرد  نفسش حبس شد حرفی نداشت بگه
؛شش نفس بکش چیزی نیس هوممم
من میدونم تو چیا کشیدی پس آروم باش کاریت ندارم
فقط چرا قضیه ی گی بودنت رو
با گفتن این حرف بک ب سرفه افتاد  و نفسای تند میکشید

چی شده تو
.از کجا می دونی توتو ک نمی خوای
-معلومه ک ب کسی نمیگم اینا راز توان فقط اون عوضی چرا می دونست هوممم
با خشکی ک خودشم نمی دونست از کجا میاد گفت و بک تعجب کرد
.خب چیزه
-بگووو
.من مست بودم اونم منو بوسید منم بوسیدمش ولی بعدش پسش زدم اونم عصبانی شد
-بسه بسسسس
.چی شد
-هیچی ببخشید
خودشم نمی دونست چرا این جوری سده چرا ب یک بوسه اینجوری قاتی کردچرااا مگه بک کی بودش
بعد قرصای بک رو آورد و داد بک بعد از خوردن قرصا خوابید چون آرامبخش  خورده بود  چان بهش نزدیک شد و کنارش لبه ی تحت نشست
-هیولا کوچولوم چرا اینقد خوشگلی هوممم
چرا گذاشتی یکی دیگه ببوستت
بعد دوباره جوش آورد وقتی ب لبای بک نگاه کرد ضربان قلبش بالا رفت ی لمس کوچیک ک اشکالی نداشت نه با انگشتش رو لب پایینی بک کشید ک لبش با صدا از هم جدا شدن و بک تو خواب هوممیی گفت و ب پشت چرخید
لعنتی من عاشقش شدم  عاشق ی پسر تخص

__________
بعد از حرفای بک نمیتونستم تو چشای سهون نگاه کنم بمیری بک ک اینجوری کردی با من
سهون
؛لو عشقم من امشب رو میرم  بیرون میخوابم تو راحت باش باسه😘
بعد خواست بره ک با حرف لو سرجاش خشکش زد

هیولای خوشگلWhere stories live. Discover now