Part 2

3K 636 271
                                    


**********************************

__پاشو برو ببین داره چیکار میکنه...مگه حاضر شدن چقدر طول میکشه
تهیونگ غذارو چک کرد و ادویه اضافه کرد...
__ول کن دیگه به زور این چانگهیون و اوردی ...حالا گیرم بهش بدیم
__یاااا من کجا به زور اوردمش...خودش اصرار میکنه...هر چقدر از دردسر های جیمین بهش گفتم ..پشیمون نشد

__ولش کن خودش میاد...تنهاش بزاریم بهتره
دستی به موهای سیاهش کشید
__نمیدونم چرا دلم شور میزنه
تهیونگ پوکر بهش خیره شد
__یه جوریی انگار چانگهیون اولین بارشه میاد خونه ما

__نه ولی اولین باره که جیمین و توو خونه میبینه دفعه ی پیش و یادت رفته از پنجره اتاقش فرار کرده بود نزدیک بود بیفته ناقص بشه...بعدش نرده زدیم به پنجره اش...

تهیونگ به زور جلوی خنده اشو گرفت چون خودش شریک جرم جیمین بود و در واقع این راه فرار خودش به جیمین پیشنهاد داده بود...
__اههم خو حالا که فرار نکرده...
با صدای زنگ یونگی سریع از جاش بلند شد و سمت در
رفت و بازش کرد
__اوه چانگهیوناه...خوش اومدی بیا توو
__سلام هیونگ...
تهیونگ جلو رفت
__خوبی چانگهیوناه؟
__تهیونگاه...خوبی دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ بغلش کرد و با دیدن گل داخل دستش ابرویی بالا انداخت
چانگهیون اطراف و نگاه کرد
__جیمین نیست؟

تهیونگ به زور گل و ازش گرفت
__هستش توو اتاقشه...الان صداش میکنم..
چانگیهون و یونگی سمت پذیرایی رفتن و روو مبل ها نشستن و تهیونگ ضربه ای به در اتاق جیمین زد
__جیمیناه...چانگهیون اومده...
__الان میام تاتا...

تهیونگ لبخند دندون نمایی زد
__تو اتاقشه فرار نکرده
یونگی چشم غره ای بهش رفت...تهیونگ سمت ددیش رفت و کنارش نشست که با باز شدن در همه سمت اتاق جیمین برگشتن و خب باید بگم عکس العملا متفاوت بود
یونگی وحشت زده به موجود پیرهن سبزی نگاه میکرد که با لبخند ترسناکی بهشون خیره بود
__یا مسیح

:))))))

تهیونگ گیج نگاهی به غریبه ای که هیچ شباهتی به کیک برنجیش نداشت و بیشتر شبیه یه کیک برنجی کپک زده بود کرد
__این کیه دیگه
چانگهیون با دیدن اون پیرهن سبز رنگ اب دهنشو با ترس قورت داد...و با خودش فکر کرد فرشته مو طلاییش چرا به یه جادوگر پیرهن سبز (جادوگر شهر اوز)
تبدیل شده بود

**********************************

سئول ساعت ۷:۳۰

کلافه نگاهی به اطرافش انداخت و دستی توو موهای مشکیش کشید دوباره یه قرار از پیش تعیین شده ی مزخرف توسط عموش...پوفی کشید و با دیدن دختر مو قهوه ای آشنایی...سریع دست به کار شد کتشو در اورد استیناشو شلخته تا زد کراواتشو شل کرد و یه نخ سیگار دراورد و روشن کرد و لش روی صندلی نشست...

و منتظر شد دختره برسه...با اومدن سانا لبخندی زد و بدون اینکه از جاش بلند بشه با سرش به صندلی اشاره کرد
__بشین
سانا با تعجب به رفتار و لباسای جونگکوک نگاه کرد و اروم نشست...اون جنتلمنی که اقای جئون میگفت این پسر بود؟
__سلام...شما جئون جونگکوک هستین درسته؟
جونگکوک نگاهی بهش کرد و لبخند مکش مرگ مایی زد
__چیه دوس نداشتی؟

She is a he 2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora