-خب چی میخوری؟؟

لیام با صدای زین از خیالاتش بیرون اومد و هومی گفت و با گیجی سرش رو سمت زین برگردوند..

زین نیشخندی بخاطر خنگی لیام زد..
پس اون پسر تحت تاثیر قرار گرفته بود..
حالا کجاشو دیده ..

-پرسیدم چی دوست داری بخوری
لیام منو رو باز کرد و با سیل فراوانی از غذاهای خفن مواجه شد

اسم بعضیاشون حتی نشنیده بود
مثلا شنیسل کوسه ژاپنی چ صیغه ای بود!؟!
قیمت هاشون هم خدا بودن...

بالاخره خودش رو جمع کرد و گفت
-اممم من سیتروس  میخورم با خوراک میگو

-اوکی و خودش تارتار خاویار سفارش داد

دوباره سکوت..

دگ زیادی این سکوتا داشت لیامو اذیت میکرد
اگ زین قرار نبود این سکوت ها رو بشکنه پس خودش میشکست

-خب چخبرا امروز چیکار کردی؟!

-چند تا فرم مهم امضا کردم و چند تا سهام رو خریدم

لیام تو دلش وتف ای گفت .. چرا این پسر باید اینقد با افراد عادی متفاوت باشه؟؟؟؟

-خوبه خب چه چیزایی رو دوس داری ؟؟سرگرمی ..اوقات فراغتت...؟

-گلف.. بوکس ... فوتبال ..
اغلبا با لویی و نایل میریم اینکارارو میکنیم و گاهی اوقات بیلیارد و نایت کلاب هم دوس داریم

لیام اوهوم گفت

داشت حوصله ش سر میرفت این قرار فقط زرق و برق داشت نه چیز دگ ای..

زین متوجه شده بود که اون پسر در حد فاک حوصله ش سر رفته و خب کی میتونه بگه از دیدن حرس خوردنش لذت نمیبرد؟؟؟

ولی زین دلش میخواست امشب بهش خوش بگذره سو پیام الان رو برای اسمیترز(راننده ش) فرستاد ...

چند دقیقه بعد صدای آرامش بخشی توی فضای رستوران پخش شد ..

You don't have to look like a movie star
Ooh I think you're good just the way you are
Tell me if you could would you up and run away, with me?

لیام سرش رو چرخوند و دید که واقعا خیال نکرده و بریتنی اسپیرز داره جلوش میخونهههه

اون توی خوابش هم نمیتونست چنین چیزی رو ببینه... لیام آنقدر خوشحال بود که دلش میخواست پرواز کنه و توی کهکشان ها محو بشه ...

دید بریتنی داره سمتش میاد ... اون جلو اومد و دست لیامو گرفت و با خودش به سمت وسط سن برد.. لیام همراهیش میکرد چون دیگه هیچ اختیاری از خودش. نداشت...

Heart break livesWhere stories live. Discover now