2

1K 112 4
                                    

سلام کیوتیا🥰
با یه قسمت جدید برگشتیم. امیدوارم خوشتون بیاد و ووت بدین.
این قسمت تصحیح نشده اگه اشتباهی توی کلمات دیدین بگین که درستشون کنیم😊

------------------------------------------------------------------
یونگی و تهیونگ با دهن باز شاهد وحشی بازیای جیمین بودن.
یونگی اروم با خنده و شوک ناشی از صحنه روبروش درو میبنده .
رو میکنه به تهیونگ
یونگ: ته
ته :بله هیونگ ؟؟
یونگ: پول داریم ؟؟
ته پوکر): هوم؟!!!
یونگ : فک کنم باید پول روانپزشک بدیم !
ته: هیونگ تا توی روانیو داریم دیگه اون حرکت عجیب نیست که
یونگ: تههههههه....
ته :غلط کردم . هیونگ ،نیم ساعت رفت حالا چه غلطی کنیم؟؟؟
.......
جیمین هنوز درحال کتک زدن کوک بود که در باز میشه و یونگ و تهیونگ میان داخل جیمین دست از زدنش با کله و شونه هاش بر میداره.
ته و یونگ صندلیشونو از زمین بلند میکنن و صاف مینشوننشون.
یونگ :از کجا معلوم که بعد رفتنتون اینو پخش نمیکنید؟؟
جیمین {فاک توت....ای مخ چی بگم الان ؟؟؟ }
جیمین بعد چند لحظه انگار که لامپ بالا سرش روشن شد و یهو گفت: باشه بزارید دوستم بره ولی منو نگه دارید.
ته: نمیشه اگه بره لومون بده چی؟
کوک یهو حرفی میزنه که نباید بزنه
کوک :من که الماسو میخوام به من چ.......
کوک پوکر از گندی که زده بود خشک میشه
یونگ: دیگه اصلا نمیشه یکیتونم بره جایی.
جیمین. کوک....کوک‌خودم خفت میکنم....لعنتی قسم میخورم.
یونگ. ساکت شو
اتاق تو سکوت میره و یهو تهیونگ شروع میکنه به حرف زدن.
ته: خب اینارو اینجا گروگان بگیریم.
جیمین و کوک پوکر ته و نگاه میکنن
جیمین : شما نمیتونید
ته : پس ماهم میگم که شما اومده بودید دزدی
جیمین : منم فیلمتونو میدم به پلیس
ته : نمیتونی کاری کنی چون صورتمون توشون معلوم نیست. نمی تونی ثابت کنی ماییم.
جیمین .؟؟؟
جیمین{ اسکلن چین؟ پس چرا میخوان نگهمون دارن؟؟؟؟}
تهیونگ میزنه زیر خنده
ته:ولی مجبوریم شما دزدای چندشو نگه داریم
یونگ :خب یه قرار داد باید امضا کنیم که امضای شما دوتا دزد جوجه کثیف باید پایینش باشه
جیمین :چرا فقط ما؟ شما دوتا دزد گنده بک هم باید امضا کنید چون وقتی براتون نمونده فقط یک ربع مونده
یونگ : ته برگه و خودکارتو میتونی بیاری
ته : وایسا خسته....الان میارم.
با یه پوف از پله ها بالا میره. بعد پنج دقیقه بر میگرده
یونگ دست جیمین و کوکو باز میکنه تا امضا کنن که جیمین یه موردیم اضافه میکنه تا صدای یونگیو دراره از جمله" هیچ کدوم از خر های بزرگ حق نداره ما رو ازار بده" که یهو یونگی داد میزنه.
یونگ :هییی وحشی کوچولو چه غلطی میکنی؟
جیمین: وحشی خودتی.
۱۲۸ قانون مسخره که توسط دوتا. گنده بک و یه جوجه کثیف نوشته شده بود توسط هر چهار نفر امضا میشه.
و جیمین رضایت میده و پیامی به دروغ میفرسته که دوستش فیلم و پخش نکنه.
.......
یونگ رو به تهیونگ
یونگ: ته ما دوتا اتاق بیشتر نداریم
ته: خب هیونگ یکی و من تو اتاقم ببرم و توام اون یکی رو بعد درو قفل کنیم تا بیرون نرن ؟؟ راه دیگه ای نداریم اینجا درو پنجره درستیم نداره دلم برای خونه امنم تنگ شده.
که یهو ارنج مبارک یونگ با ضرب توی پهلوش فرود میاد به این معنا که' اگه لال نشی خودم اون زبود بدرد نخورتو میبرم'
یونگ : خب کی کیو ببره ؟؟
ته. بیا کا با بو (سنگ کاغذ قیچی)
و جفتشون عین بچه ها کا با بو بازی کردن جیمین و کوک شاهد بچه بازیاشون بودنو با صورتی پوکر نگاهشون میکردن.
ته میبره بعد گفتن 'اون وحشیه مال خودت هیونگ' بعدشم کوک و بزور میکشه و از پله ها بالا میره
یونگم با تمام حرص پشت یقه جیمین و میگیره و بالا میبرتش باحرص میندازتش تو اتاق و میره رو تخت میخوابه ولی دلش که از سنگ نبود یه بالش پرت میکنه سمتش که اونم دقیق میگیرتش و با تمام پرروگی بعد چشم غره کشنده ای به یونگ، پایین و بغل تخت میره دراز میکشه و خیلی ارو و محکم پتو رواز روی یونگی میکشه سریع پتورو میپیچه دور خودش و نصف زیرش و نصف روش میندازه تا یونگی نتونه ازش پس بگیره و میخوابه . یونگم نگاهی بهش میکنه.
یونگ. وحشی کوچولو
عصبی میره و از کمد یه پتو درمیاره و میره روی تخت و میخوابه.
......
کوک با کمال پرروگی میره و رو تخت لم میده که یهو توسط ته شوت میشه رو زمین
ته: گمشو تخت منه یه بالش از کمد بردارو زمین بخواب
کوک مغرور بود و بدون هیچ چیزی میره رو زمین میخوابه‌.
ته خودشو میزنه به خواب که بعد چند دقیقه میبینه یه چیزی داره رو تخت تکون میخوره فهمید که کوکم با فاصله زیادی لبه تخت خوابیده.
......
جیمین باسرگیجه بدی بیدار میشه و متعجب از سکوت ترسناکه خونه یواش پتورو میزنه کنار اول تختو نگاه میکنه یونگی نبود!! این براش فرصت فرار بود حالا باید کوکو پیدا میکرد و از این خراب شده در میرفتن اروم سمت در میره و درو باز میکنه.
تاش میکنه هیچ صدایی ایجاد نکنه که دوباره گیر بیوفته. خیلی آروم پاشو روی اولین پله میزاره که صدای قیژی میده.
  جیمین چشماشو میبنده و منتظر میمونه یکی بیاد که میبینه خبری نیست چشماشو باز میکنه و بیشتر دقت میکنه.
ته و یونگ داشتن اروم حرف میزدن
برای این که بهتر بشنوه دوتا پله پایین تر میره.
- یونگ اینجا امن نیست که اون لعنتیو نگهداریم علل خصوص که این دوتا موجود فضول کوچولو هم هستن
+ ته باید بریم خونه و متاسفانه باید اینارم ببریم وگرنه تمام نقشه هامون نقشه بر اب میشه‌.
-درسته من خیلی نگرانم
جیمین با دقت داشت به حرفاشون گوش میداد که دوتا دست رو باسنش قرار میگیره.
با ترس برگشت که دید کوک داره مچ پاشو میماله و چشماشو از درد بسته
جیمین:نه تو واقعا چرا انقدر به کون من علاقه داری دِ لعنتی دست خوردم کردی رفت.
کوک هم خندش گرفته بود هم از درد پاش چشماشو بسته بود
جیمین خندیدو گفت : کوکا خوبی. ببخشید چی شدی؟پات خوبه ؟؟
کوک: اره بابا،درسته کون دوست دارم ولی ت....
کوک دیگه نتونست حرفشو ادامه بده چون یونگی و ته پایین پله ها از خنده غش کرده بودن
کوک از خجالت قرمزشده بود
کوک: شم..شما کی .. اومدید ؟
ته: واییی کون.‌...شت...لعنتی عالی بود.
دوباره زد زیر خنده که یهو یونگ جدی رفت سمت کوک
یونگ: خوبی
کوک : ا.. اره خوبم
یونگ رو کرد به جیمین و گفت : یه سوال رفیقت لکنت داره ؟
جیمین خندید: نه فقط خجالتیه و یکی میکوبه به دست کوک : هی کوک خجالتی نباش جمع کن خودتو
ته هم دیگه خندش تموم شده بود.
با کمک جیمین کوک از پله ها پایین میاد و با راهنمایی یونگ به سمت مبلا رفتن همه نشسته ته شروع به حرف زدن میکنه.
ته : خب دزدای کوچولو اسم من تهیونگه و دستشو سمت یونگ میبره. اینم یونگی خب اسم شماها چیه؟
جیمین : اسم من جیمینه واسم اینم کوکی....خب چیکار میکنیم ؟
یونگ. میریم خونه من
جیمین و کوک زدن زیر خنده
صدای گوشی یونگی میاد و توجه همه بهش جلب میشه. بعد دیدن میانی که براش اومده بود.
یونگ. یا حضرت مسیح
بلند میشه و روبه ته
یونگ. تهیونگ وسایلو بردار بریم فقط سریع
ته. هیونگ چی شده ؟؟
یونگ. فک کنم قراره بدبخت شیم فقط جم کن بریم
......
یونگ با یه ساک کوچیک و پشت سرش ته از پله ها پایین اومدن
یونگ. حاضری باید بریم
ته. حاضرم هیونگ بریم و رو میکنه به کوک و جیمین راه بیفتید و یه لبخند خبیثانه میزنه  و دست کوکو میگیره و یونگم جیمین و راه میفتن سمت پشت خونه.
رد شدن از  خرابه ها بااون پای داغون واقعا برای کوک سخت بود وحالاام توسط تهیونگ استینش کشیده میشد و عصبیش کرده بود . ته دوباره کشیدش که کوک پاش کم اوردو با اخ نسبتا ارومی مچ پاشو گرفتو ماساژ داد‌
ته. چته بچه چیشد؟
کوک. من سر پله پام پیچ خورد خیلی درد میکنه لطفا اروم تر راه برو
ته زیر لب 'وقتی نمونده که ناز تورم بکشم' گفتو یه دستش زیر پاهای کوکو یه دستش پشت کوک گذاشتو براید استایل بلندش کرد و به راه رفتنش ادامه داد که اول باعث شد چشمای کوک گشاد بشه.همین که خواست اعتراضی کنه نگاهش به پوست گندمی سینه تهیونگ گره خورد و همه چی یادش رفت و خجالت کشید.
تهیونگ در حین راه رفت کوکو نگاه میکنه.
کوک از خجالت خودشو تو بغلش مجاله کرده
و یقشو گرفته با صورتی قرمز چشماشو بسته بودو پوست لبشو میجویید
ته. کندی لبتو
کوک . ها؟!
ته. از چی خجالت میکشی ؟ کوک از خجالت حرفو میپیچونه
کوک. مگه نگفتید که ماشین پشت خونست ؟
ته. نه راستش یکمی فاصله داره
هردو تا اخر راه سکوت رو ترجیح میدن چون تهیونگ هم نگران این بچه زشت شده بود که برای خودشم عجیب بود. این بچه باعث شده بود بعداز مدت ها بخنده.
.....
جیمین. وحشی کندی دستمو
یونگ. بدو بچه وقت نداریم باید بریم ومن وقت اضافه ندارم که جواب تورو بدم. بچه پررو جیمینو یکمی به جلو هل میده جیمینم باپرروگی لباسشو صاف میکنه و موهای توسیشو میده بالا و چپ چپ به یونگی نگاه میکنه
یونگ{دزد جذاب...چی؟؟ نه یونگ خفه شوپسر}
بالاخره به یه ماشینی میرسن که روش پوشونده شده بود. یونگی سمت ماشین میره و روکشو برمیداره.
جیمین. فاک شما مازراتی داشتید ؟؟؟ پس چرا اینجا زندگی میکنید ؟؟ چخبره ؟
ته . خفه شو
کوکو اروم میزاره رو زمین و درو براش باز میکنه و سوارش میکنه وقتی درو میبنده میره سمت دیگه و جیمینو بزور سوار میکنه.
و بعد خودش سوارمیشه .یونگی ماشینو روشن میکنه شروع به حرکت میکنه فقط میخواست زود تر برسه به خونش.
جیمین و کوک هرچی میگذشت دهنشون بیشتر باز میشد چون اینا داشتن به سمت بالا شهر میرفتن جایی که صد درصدکسایی مثل این دوتا دزد حق نداشتن برن و این فکرشونو سخت درگیرکرده بود تافرار کنن.
.........
یونگی جلوی یه در بزرگ می ایسته و بوق میزنه. در باز میشه ومردی بیرون میاد سریع تعظیمی میکنه و درو باز میکنه تا اربابش وارد شه
کوک و جیمین تو کف خونه بزرگ و مجللی بودن که زمینش مثل شترنج بودو دو طرفت سر اسب های شترنج بود و توی پارکینگی رفتن که پر ماشین بود جای هر ماشین با مهره های وزیرجدا شده بود ، پیاده شدن و جیمین و کوک هم به دنبال اونا پیاده شدن و مثل خنگا با دهن باز به ماشینای گرون قیمت نگاه میکردن و دنبالشون میرفتن در طلایی رنگ باز شد و بیرون رفتن.
جیمین. واو
یه طرف بادیگارد ها با کتوشلوار و یک طرف دیگم خدمتکارا با لباسای مخصوص سفیدو مشکی وایستاده بودن
کوک. جیمین اینا پولدارن پس چرا دزدیدنش؟
جیمین .نمیدونم خودمم تو شوکم
پشت اونا وارد یه خونه مثل قصر میشن همه چیز طلایی سفید بود و مجسمه های شترنج شاه درچهار کنج خونه بودن پنجره های بزرگی که با قاب های آهنی سیاه به شکل مربعی دراومده بودن واقعا جذابیت خونرو چند برابر کرده بودن. عجیب تر از همه تابلو فرشهایی بودن که همشون با قاب های طلایی پوشیده شده بودن و حسابی دیدنی بودن کنار پنجره میز بزرگ 12 نفره بود ، مبلهای لوکس و راحت و در اخر دری که به یه حیاط رویایی باز میشد و یه تاب وسطتش بود.  البته جانگ کوک فقط میخواست هرچه زود تر بره و سوارش شه.
ته . خب من شمارو ببرم توی یه اتاق
یونگ . اتاق از بالا بهشون بده
چون نقشه تهیونگ و فهمیده بود.
اون میخواست اتاق خدمتکارارو بهشون بده اینا مهم نبود اون نگران اون دوتا جوجه کثیف نبود.
نگران این بود که اگه اون فیلم پخش بشه چی میشه پلیس که کاری نمیتونست بکنه ولی پدرش میتونست نابودشون کنه.
تهیونگ اون دو کله پوکو به یه اتاق میبره.
ته. کاری داشتید به رزی بگید
کوک . رزی؟؟
ته. اره رزی یکی از دخترای خدمتکار قدیمیه ماعه. حالا هر چیزی خواستید اونو صدا بزنیدو میره.
کوک و جیمین اول به اتاق نگاه میکنن.
اتاق با تخت دونفره بنفش که پرده های سفید و با تناژ بنفش خاصی ، یه میز کار و یه کمد بزرگ ، دوتا دراور کوچیک بغل تخت و یه اباژور هم بود که تشکیلات اتاقو کامل میکرد.
اروم با چشمای کاملا ذوق زده اول به هم نگاه میکنه و بعد خیلی ناگهانی یه جیغ خفه میکشن و هرکدوم به یه طرف میدون البته کوک با پای داغونش جیمین رفت دستشویی وببینه کوکم رفته بود تو کمد لباساو داد میزد که جاشدم ومیخندید
جیمین از دستشویی میاد بیرون
جیمین با لبخند شیطانی سمت کمدی میاد که کوک توشه.
جیمین. کوک...
....
جفتشون با شوک به لبتاب نگاه میکردن
ته. شت اینا دیگه کین الا باید دوربینارو چک میکردن ببینن چخبره؟
یونگی یکی میکوبه تو پیشونیش
یونگ. اینا دیگه کین
بازم مثل مسخ شده ها به لبتاب نگاه میکنن انگار اونا کاراییو انجام میدادن که حسرتش تو دل جفتشون بود، هم به کاراشون میخندیدن و هم حسادت میکردن
بعد چند دقیقه چشمای هردو گرد میشه و یه کلمرو با هم میگن 'باهم رفتن حمام ؟؟!'
.....
کوک محکم میکوبه به بازوی جیمین و از خودش دورش میکنه.
جیمین. کوکاااااا توی این حمام یه وان بزرگ داره اوففففف...دلم تنگ شده بود برای خونه بزرگ
کوک . جیمین بریم حمام؟
همین حرف کافی بودتا جیمین لبخند بزنه و جفتشون با جیغ وارد حمام بشن و دیگه تو دید ته و یونگی نباشن
بعد یه حمام دوساعته که کلی شیطونی کرده بودن و خندیده بودن با خستگی به سمت تخت میرن تا بخوابن کوک عادت داشت بعد اون اتفاقای سخت روز تو بغل جیمین بخوابه برای همین خزید و بین بازوهای جیمین رفت تا بخوابن که این اتفاق به ثانیم نکشید و خوابشون برد.
...
کوک با حس گشنگی از خواب بیدار میشه خیلی اروم جوری که جیمین بیدار نشه خودشو از بغلش در میاره به صوتش نگاه میکنه.
یه قطره اشک سمج ازچشمش پایین میریزه اگه جیمین نبود شاید الا دیوونه شده بودو گوشه تیمارستان بود یا خودکشی کرده بود و مرده بود یا با کارای اون عوضی الانم داشت شکنجه میشد، از کجا معلوم شاید الان دیگه وجود نداشت موهای توسی جیمینو از روی صورتش کنار میزنه.
چقد به این ادم عادت کرده بود چقد عجیب؛حداقل یه نفر تو این دنیای کوفتی دوسش داشت، براش همه کار میکرد حتی چاقوام میخورد....هه
کوک اشکاشو پاک میکنه و آروم از روی تخت بلند میشه و به سمت در میره و با دقت درو باز میکنه و بیرون میره. موقع بستن در باز به جیمین نگاه میکنه و یه لبخند ناخواسته رو صورت بچگانش میسینه و آروم درو میبنده.
یکم از اتاق دور شد و سرجاش خشک شد. چقدر میترسید بدون جیمین حتی یه قدم برداره ولی خب فهمیده بود که تهیونگ و یونگ ادمای بدیم نیستن ولی خر پولن و خطرناکن اما باهاشون کاری نداشتن و مهم تر از همه اون پسر با پوست گندومی بخاطر در پاش حتی روی دستاش بلندش کرده بود و تا ماشین برده بودش.
بخاطر درد ماش اروم و معتادانه  از پله ها پایین میره که با دیدن یونگ و تهیونگ رو کپ میکنه‌.
کوک{من چی بگم بگم گشنمه ؟؟ یا بگم کاردارم !چه مسخره چیم بیدار شد بهش میگم اومد برگرده که}
یونگی متوجهش میشه.
یونگ. کوک چیزی شده؟
کوک. نه چیزه یعنی میخوام بگم ..
یونگ که میترسید درسری درست کرده باشن میپره وسط حرفش و همونجوری که حرف میزد میره سمت کوک
یونگ .کوک چی شده بگو
کوک جرئتشو جمع میکنه و چشماشو میبنده و تند تند حرف میزنه.
کوک . خب میدونی گشنم بود و برای همین اومدم خب چون چیزی نخوردم و خیلی گشنمه ولی چیم بیدار نشده تا بگم گشنمه و بیاد به رزی بگیم یه چیزی درست کنه بخوریم.
دیگه نفس کم میاره و یه دم عمیق میگیره
یونگ اروم میخنده.
یونگ. باشه بیا ببرمت توی اشپزخانه تا هروقت گشنت شد خودت بری یه چیزی برداری و نیازی به رزی هم نباشه. البته اگه بلدی چیزی درست کنی.. هوم؟؟
کوک که اروم شده بود'باشه'ای میگه.
یونگ دستشو پشت کوک میزاره تا راهنماییش کنه سمت اشپزخانه که گوشیش زنگ میخوره به صفحه گوشیش نگاه میکنه"هوپ"
یونگ . تهیونگ تو کوکو به اشپزخونه ببر
ته. یاااا هیونگگگ اون همه ادم هست دیگه بره پیش اونا بگه چی میخواد
یونگ. تهیونگگگگ
ته . اوف باشه
یونگ میره سمت اتاقو درو میبنده و ته هم سمت کوک میادو بهش میگه ' دنبالم بیا ' و کوک هم همین کارو میکنه به سمت اشپزخانه میرن.
دستشوبه علامت همه بیرون تکون میده و در کثری از ثانیه با کوک تنها میشه.
کوک به مشروبات روی میز اشپزخونه نگاه میکنه حالش از اون مشروبیات بهم میخورد. اونها سختیایی رو که کشیده بودو دوباره جلوی چشماش میاوردن. بازم اشکای مسخرش راهشونو به پایین صورتش پیدا کرده بودن.

------------------------------------------------------------------
ممنون که فیک مارو میخونین💞


For you Where stories live. Discover now