14

553 112 178
                                    

خواهشا کامنتا زیر صد تا نباشه، مرسی به خاطر حمایتتون💙
_________________________________________

"روز چهاردهم: نشونه های عشق، نشونه های رفتن"

هری دستش رو توی دست لویی گذاشته بود و سرش رو روی شونش.

تو فاصله ی نزدیکی از هم تانگو میرقصیدن.

یکی از دستای هری روی بازوی لویی بود و دست آزاد لویی هم پشت کمر هری رو نوازش میکرد.

با آهنگ young and beautiful  لانا میرقصیدن  و اروم تکون میخوردن.

هردوتاشون سعی داشتن به معنی آهنگ توجه زیادی نشون ندن تا خیلی احساساتی نشن..هرچند چندان هم موفق نبودن.

اوج آهنگ که میرسید، لویی هری رو میچرخوند و هری روی دستش خم میشد.

زیباترین لبخندهاشونو روی لب داشتن.

هری دستاشو دور گردن لویی حلقه کرد و با لبخند شیطونش و برق تو چشماش گفت: هنوز درد داری؟

لویی چشماشو چرخوند: بهتره همین الان جلوی اون زبونتو بگیری باترفلای

هری قیاقشو دلسوزانه کرد و همونطوری که لباشو جلو داده بود دستش رو روی گونه  لویی کشید:
اوو بیبی، خودت گفتی سریعتر و عمیق ت..

لویی سریع لباشو رو لبای هری گذاشت و بوسه ی محکم و کوتاهی روشون گذاشت.

عقب کشید و چند لحظه به چشمای سورپرایز شده ی هری نگاه کرد:
_راه خوبیه واسه ساکت کردنت.

هری ریز خندید و بعد همینطوری که به لویی خیره شده بود، قیافش حالت جدی گرفت.

_چیه؟ دیوونه ای؟
لویی به شوخی گفت و هری با صدایی که لرزش محسوسی داشت جواب داد:

دلم‌ میخواد تو چشمات گم شم، طوریکه هیچکس نتونه پیدام کنه، هیچوقت.

لویی با پشت دست گونش رو نوازش کرد اما نمیدونست چی باید بگه.

هرچقدر بیشتر میگذشت، این واقعیت که  هری محبوره روزی تمام اینهارو، "خودشون" رو رها کنه و بره سخت تر و غیر قابل باور تر میشد.
برای هردوتاشون.

اونا فقط اومدن جلو و حالا خیلی بیشتر از قبل شبیه دوتا دوست پسر رفتار میکردن. خودشونم نفهمیدن دقیقا چی شد که به اینجا رسیدن. اما حالا رابطشون خیلی عمیق تر از وقتی بود که هری به خونه ی لویی اومد، دقیقا چهارده روز پیش.

هری سرش رو جلو برد و لبهاش رو روی گردن لویی گذاشت. بوسه ای اروم و طولانی و نفسی عمیق برای پرکردن ریه هاش از عطر لویی...

عطری که خودش چند روز پیش بهش هدیه داده بود، ترکیبی از عطر پودر بچه و سنبل.

اون این رو ویژه ی لویی از اولد اسپایس سفارش داده بود.

Don't worry darlingWhere stories live. Discover now