_آقای استایلز این برای سلامتیِ خود شماست.کُتش رو از روی صندلی برداشت و دست هاش رو توش فرو کرد. اهمیتی به چهره ی به ظاهر نگرانِ اون دکتر نمیداد. به هر حال این فقط یه نقاب بود.
_و شما تا زمانی توانایی درمان بیمار رو دارید که خودش بخواد، خیلی واضح خدمتتون گفتم که نیاز به کمک شما ندارم.
هالزی که تا حالا دست به سینه ایستاده بود و نگاه میکرد، بیشتر از این معطل نکرد. یه قدم به سمت هری برداشت و دم گوشش زمزمه کرد.
_تو یه بیهوشی داشتی. عاقل باش!
هری اما اهمیتی نداد، حرف هالزی رو نشنیده گرفت و رو به پرستار با لحنی خشک گفت
_از کمکتون ممنون.
_هی صبر ک..
قبل از اینکه اجازه ی اتمام جمله رو به هالزی بده، در رو تو صورتش بست و پشت در اتاق ایستاد. نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو به فردی که روی صندلی نشسته بود دوخت.
_پاشو، دیگه کاری اینجا ندارم.
_باید اجازه بدی آزمایشت کنند.
با لحن سرزنشگرش گفت و هری سرش رو تکون داد، پوزخند تلخی زد و همونطور که موهای بلندش رو از کتش بیرون میکشید گفت
_مثل تو که به حرفم گوش داده بودی؟
مثل تو که رفتی و تمام اون آزمایش ها رو انجام دادی؟قدم زد و تلاش کرد از اون مرد دور بشه اما اون هم پشتش قدم برداشت و تلاش کرد که متقاعدش کنه.
_خب اگه گوش کرده بودم هنوز اینجا بودم.
لجبازی نکن پسر!_خب شاید من هم اینجوری بتونم کنار تو باشم!
هری ادامه داد و به چهره ی متعجب آدمای کنارش توجه ای نکرد.
_عجیب نگات میکنند.
_فکر میکنند مثل دیوونه ها دارم با خودم حرف میزنم.
تقریبا به در خروجی بیمارستان رسیده بودند. هری سرمایی که توی صورتش میخورد رو احساس کرد و نفس عمیقی کشید.
_خب راستش یه جورایی داری با خودت حرف میزنی.
_و تو اینجا نیستی که بهم یادآوریش کنی!
پاش رو از بیمارستان بیرون گذاشت و دست هاش رو تو جیب هاش فرو برد و به پایین پله ها چشم دوخت.
_سرده.
_اگه بخوای میتونی کُت من..
حرفش رو خورد وقتی نگاهش به چهره ی لویی که لبخند میزد افتاد.
_اوه. یادم نبود!
_مشکلی نیست.
من فقط نمیخوام تو سردت بشه هز.لویی گفت و هری سکوت کرد. با نوک انگشت هاش خط های فرضی روی پله کشید و دماغش رو بالا کشید. نمیخواست گریه کنه. نه حتی جلوی تصویر خیالیِ لویی!
YOU ARE READING
𝐅𝐨𝐫𝐬𝐞 𝐈𝐧 𝐔𝐧𝐚𝐥𝐭𝐫𝐚 𝐕𝐢𝐭𝐚 [𝐋.𝐒]
Fanfiction_به من نگاه کن. به من نگاه کن هری.. من یه غم و درد زنده ام، ولی تورو کنار خودم نگه میدارم. مراقبتم.. که غرق کثافتم نشی! _تو مُردی لویی.. متاسفم دارلینگ، اما حالا این غم و درد متعلق به منه.