طرف دیگه امگای جدید بود که به میز اونها خیره شده بود و توی افکارش گم شده بود. بعد از دقایقی از سر جاش بلند شد و تصمیم گرفت سمت اونها بره.
"سلام. میتونم اینجا بشینم؟" کل سالن ساکت بود و نایل نمیدونست چرا اون پسر باید این همه میز رو رد کنه و بخواد کنار اونها بشینه.
قبل اینکه نایل حرکتی بزنه لویی سرش رو با کمی تعلل تکون داد و امگا کنارش نشست.
لویی یه امگاس و نایل هم یه بتاس، پس لابد اون پسر فکر کرده که اونها میتونن میت همدیگه باشن و طبق همین فکر اگه بخواد کنارشون بشینه در امانه.
"من زینم و اینجا جدیدم" امگا با خجالت لبخند زد و لویی یه لحظه در مورد فکرایی که دربارهش کرده بود عذاب وجدانش گرفت.
چون لعنتی اون امگا واقعا خوب بنظر میرسید. البته نه تا زمانی که بخواد هری رو بدست بیاره. 'هری، هریعه. اون مال تو نیست.' لویی به افکارش سیلیای تقدیم کرد و به پسر که دستش همچنان منتظر بود، دست داد.
"من لوییام و این بهترین دوستم نایل" لویی به دست دادن اکتفا کرد ولی نایل نایل بود، پس جلو رفت و پسر رو در آغوش گرفت.
زین یکم تعجب کرد ولی سریع قبولش کرد. (اینکه فهمید جفت هم نیستن)
زین از کنار لیام دور شده بود و لیام همچنان عصبی داشت مسیر رفتنش رو نگاه میکرد.
زین متوجه شد و سریع صورتش رو که به سرخی میرفت با دستهاش پوشوند.
"کسیتون اون پسر رو میشناسه؟ یا حداقل چیزی ازش میدونه؟" زین با خجالتِ آشکاری پرسید و بیشتر از قبل سرخ شد.
لویی به رفتار اون پسر خندید و جوابش رو داد. "آره. اسمش لیام پینه و یکی از بهترین آلفاهای اینجاست و من خودم به شخصه خیلی دوستش دارم."
لویی میتونست احساس کنه که زین داره از حسادت میترکه و حقیقتا قصدش هم همین بود. هر چند خودش رو لو نداد و مثل یه عوضی ادامه داد.
زین اون لحظه حس میکرد با توجه به گفتههای لویی، اون قراره جفتش بشه. پس نتونست روی لحن شوخ اون پسر متمرکز بشه.
تنها کسایی که توی اون جمع با رفتارهای لویی کاملا آشنا بودن، هری و نایل بودن.
"و دیگه چی میدونی دربارهش؟"
"نه، اون گرفته شده. یعنی خب اون یه دیکه، پس قرار نیست گرفته بشه. به توهم پیشنهاد میکنم نزدیکش نشی." لویی لبخند معصومانهای زد تا بهتر توی نقشش فرو بره. گاد، مشخصه که اون علاقهای به لیام نداره. (از اون لحاظ)
"ا-اون مجرده؟!"
"خدای من! تو کصخل مصخلی چیزی هستی؟ دارم میگم نباید طرفش بری!" لویی تقریبا داد زد و متوجه نشد که طرف دیگه لیام بلند شد تا بخاطر طرز رفتارش با زین، بهش حمله کنه.
YOU ARE READING
True Mates [L.S]
ספרות חובבים[Persian Translation] [complete✔] لویی تاملینسون، بدترین امگایی هست که هر کس به چشم دیده. اون امگایی هست که خودش رو موظف به تسلیم شدن و اطلاعت کردن از بقیه نمیبینه، و به نوعی اون توانایی مقاومت در برابر دستوراتِ تقریبا هر فردی رو داره. هری استایلز...
Chapter 1 (2)
Start from the beginning