سکوت افتضاحه .زین گوشه اتاقک فلزی مچاله شده و لیام صورتش رو به دکمه های آسانسور فشار می ده .
زین نمی خواد ؛ اما از گوشه چشم هاش ، به همسر قبلیش خیره می شه .
عینک طلایی زده و موهای قهوه ای قشنگش با دقت سشوار کشیده شدن . کت و شلوار سرمه ای رسمی پوشیده و صورتش هنوز به همون زیباییه که توی کالج بود .
نکاتی هست که زین نمی خواد بهشون اشاره کنه اما بازو های به احتمال هزار درصد عضله ای لیام جورین که انگار می خوان زیر کت و شلوار پاره بشن .
و البته ، حلقه الماس کاری شده و شیک نقره ایه که توی انگشت حلقه دست چپش انداخته .همون جایی که حلقه طلایی ازدواج خودشون رو می نداخت .
نفس اه مانند لیام توی اتاقک می پیچه و باعث می شه زین با وحشت و اضطراب وانمود کنه فقط داشته به کفش های خودش نگاه می کرده ؛ نه حلقه ازدواج همسر قبلیش .
لیام تمام راه رو دویده بود تا قبل از بسته شدن سفارت کارش رو انجام بده ، اما حالا آرزو می کنه نمی کرد . اگه فقط یه ذره دیر می کرد ، لازم نبود حالا با همسر قبلیش تو یه آسانسور قدیمی برای چند ساعت گیر بیفته.
تا همین لحظه ده ها بار انتن گوشی گران قیمتش رو چک کرده و تلاش کرده تماس اضطراری برقرار کنه ؛ اما انگار همه چیز دست به دست هم دادن تا اونها امشب ، کنار هم بمونن .
هر دو می دونن سفارت به وقت انگلستان کار می کنه و اونها حد اقل تا سه چهار ساعت آینده گیر افتادن .
پاهای لیام وا می رن و به سختی ، گوشه اتاقک می شینه . درست رو به روی زین ؛ مردی که پاهاش رو توی شکمش جمع کرده و از همیشه کوچیک تر به نظر میاد .
گونه هاش خیلی لاغرن ؛ یه ته ریش کمرنگ داره و مژه هاش هنوز به همون بلندی ان که باعث می شد بخاطر پلک زدن ، پرواز کنه .
سکوت افتضاحه .
هزاران حرف نا گفته هست اما هر دو انقدر ضربه خوردن که نتونن حس واقعیشون رو ابراز کنن .
اره ؛ اونها تو سکوت و آرامش جدا شدن .
ولی کسی نمی گه فراموش کردن ؛ کسی نمی گه قلبشون آسیب ندید ._ پس تو- آم ... مدرسه سلطنتی-.
_ اره اونجام . تو هم معلمی ؟
_ بودمحرف هاشون خیلی سرده . بعد مکالمه بی مفهوم دوباره ساکت می مونن و از بین پلک هاشون خیلی ریز همدیگه رو نگاه می کنن و وقتی لیام نگاه زین رو دستگیر می کنه ، دوتایی گیج می شن .
زین با اضطراب پاش رو تکون می ده و کمی توی جاش جا به جا می شه .
سکوت خیلی طولانی می شه . فقط صدای کندی کرش زین که داره مرحله صد و یک رو رد می کنه توی آسانسور شنیده می شه .
YOU ARE READING
ELEVATOR [Z.M]
Short Story✔Completed کامل شده --- اونها یاد گرفته بودن فرار کنن بدون اینکه واقعا بدونن چرا. بدون اینکه بپرسن چرا. و حالا تقدیر، لوله های قدیمی آسانسور رو از کار انداخته تا بفهمن چرا عشق کافی نبود. --- از مجموعهی تنها شدن ژانویه ۲۰۲۱