+عجله کن!
با هول کوله پشتی که جاسمین بهش داده بود و روی دوشش انداخت.
+موفق باشی!فقط یه مسئله ای
حرفش و قطع کرد و نگاه هراسونی به قصر که اشوبی در اون به پا بود انداخت.شاهزاده و مونبیول و به خودش نزدیک کرد و ادامه داد:اسماتون باید عوض بشه..بهترین راه اینه که نزارید کسی بفهمه ایشون شاهزادهست
یونگسان با چهره متعجبش سر تکون داد.جاسمین با عجله ادامه داد:به هیچ وجه نزارید کسی ماهیت اصلی شمارو بفهمه!حتی اگه ارباب تاریکی جلوتون وایساد بازهم انکار کنید!
رو کرد به سمت مونبیول و گفت:چیزایی که یاد گرفتی و فراموش نکن مونبیول!
دستشو به شونه جاسمین رسوند و لبخند اطمینان بخشی زد
+مونبیول اسم مستعاره تو مون عه
به چشم های یونگسان نگاه کرد و ادامه داد:و شما سولار
با صدای غرش گوشخراشی هر سه با ترس پریدن.جاسمین با عجله گفت:برید عجله کنید،مواظب خودتون باشید
-تو چی؟؟
مونبیول پرسید.جاسمین لبخند زد و گفت:من برات مهم نباشم،فقط جون شاهزاده رو نجات بده و برو
صدای هیاهو نزدیک تر میشد.جاسمین داد زد :بدو!!!
ته دلش علاقه نداشت جاسمین رو تنها بزاره اما مجبور بود.مچ یونگسان و گرفت و دنبال خودش کشید.با تمام توان میدویید و تلاش میکرد پشت سرشو نگاه نکنه
یونگسان ناراضی دنبالش میومد و گاهی زیره لب غر میزد که چرا انقدر تند میدوعه..
دست کم ده دقیقهای دویده بودند
چشماش میسوخت و دردی در ناحیه قفسه سینه احساس میکرد
+لطفا....وایسا
با شنیدن صدای تحلیل رفته یونگسان به طرف جنگل کناره جاده رفت و بالاخره ایستاد.مچ دست شاهزاده و ول کرد و نگاهی به جادهای که از اون رد شده بودن انداخت.
خوشبختانه کسی دنبالشون نبود
برگشت و به شاهزاده نگاه کرد.مچ دستش که دقایقی پیش میون دست مونبیول اسیر بود حالهی قرمز رنگی افتاده بود.با نگرانی به طرفش رفت
-متاسفم،نباید دستتونو محکم میگرفتم
+اشکال نداره
تک خندهای کرد و گفت:بخاطرش اعدام میشم؟
شاهزاده با چشم های غمگینش خندید و گفت:شایدم تو روغن سرخت کنم؟؟
هردو با صدای ارومی خندیدند.مونبیول روی دو زانو نشست و کولهشو جلوش گذاشت.زیپ طلایی رنگش و باز کرد و اجناس داخل کیف و با دقت نگاه کرد
YOU ARE READING
𝖨𝗇 𝗍𝗁𝖾 𝗅𝖺𝗇𝖽 𝗈𝖿 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝗁𝖾𝖺𝗋𝗍
Fanfiction" همونطور که ماه بدون خورشید دووم نمیاره،منهم بدون یونگسان دووم نمیارم " -فانتزی ، رومنس ، تخیلی -کامل شده