های=) بعد از هزاران سال اومدم اینجا تا بگم من زنده م و حالم خوبه. و متاسفم که عده ی زیادی رو درگیر تراوشات ذهن پر از هیجانم کردم زمانی که حسی برای داستان سرایی داشتم :/اون حس مدتهاست از بین رفته و من دیگه اشتیاقی توی خودم نمی بینم برای آدمایی که عاشق صداشونم خیال پردازی کنم. متاسفم ولی مطمئنم خیلیا درک میکنن. خلاصه که ببخشید :') اومدم اینجا بگم هنوز یادمه بهترین انرژی ها رو یه روزی از شما میگرفتم و همیشه بامزگی هاتون یادم میمونه. اگه دوست دارید با من در ارتباط باشید این اکانت اینستای منه @mainsati :)
مخصوصا اگه بچه گیلانید (و هم سن و سال خودم)خوشحال میشم باهاتون آشنا شم. اگرم نه که گمونم همینجا بای بای... برای همیشه :'))
I'll forget you. Oliva'll. Maman Sati
های=) بعد از هزاران سال اومدم اینجا تا بگم من زنده م و حالم خوبه. و متاسفم که عده ی زیادی رو درگیر تراوشات ذهن پر از هیجانم کردم زمانی که حسی برای داستان سرایی داشتم :/اون حس مدتهاست از بین رفته و من دیگه اشتیاقی توی خودم نمی بینم برای آدمایی که عاشق صداشونم خیال پردازی کنم. متاسفم ولی مطمئنم خیلیا درک میکنن. خلاصه که ببخشید :') اومدم اینجا بگم هنوز یادمه بهترین انرژی ها رو یه روزی از شما میگرفتم و همیشه بامزگی هاتون یادم میمونه. اگه دوست دارید با من در ارتباط باشید این اکانت اینستای منه @mainsati :)
مخصوصا اگه بچه گیلانید (و هم سن و سال خودم)خوشحال میشم باهاتون آشنا شم. اگرم نه که گمونم همینجا بای بای... برای همیشه :'))
I'll forget you. Oliva'll. Maman Sati
یکی بود یکی نبود
در یک روز گرم تابستونی دختری بود که بدجور لری میخواست
پس شروع کرد به نوشتن ایدش
نوشتن پاراگراف اول کافی بود تا انتهای داستان مثل جادویی تو سرش نقش ببنده و عاشقش بشه
عاشق داستانی بشه که از عشقی در سالهای خیلی دور نوشته میشه
از عشقی افسانه ای
عشقی عجیب در انگلیس قرن ۱۸۰۰ و اتفاقات خواندنی (*_*)
حالا اون دختر اینجاست تا بوکش رو بهت هدیه بده و امیدواره که ازش خوشت بیاد زیبا ❤️
https://www.wattpad.com/story/313585352?
اد کردنش به ریدینگ لیستت بزرگترین کاریه که میتونی برای دیده شدنش بکنی ^_^
ممنون❤️