برای من همه چیز از کتابهای دلتورا شروع شد. از سرزمینِ اشباحِ دارن شان و از دنیای جادوگرهای جیکیرولینگ، هاگوارتز و پسری که زنده موند؛ هری پاتر. دوازده سیزده سالهم بود که با ژانر فانتزی آشنا شدم و مثل یه هیولای گرسنه منو کشید داخل خودش. هنوزم نمیدونم چطور کار میکنه. نه کلاس نویسندگی رفتم، نه دورهی پیشرفتهای از سر گذروندم. فقط یه خودکار برداشتم و گفتم: منم میخوام جهان فانتزی خودمو بسازم. این شد که do you feel it too خلق شد. این شد که رسیدیم به راز یخزده و قلبِ من؛ قلب! همیشه بیتابِ ژانر فانتزیام. مهم نیست سنم چه عددیه، همین که کشیده میشم توی این جهان و از خیالات پیچ در پیچ خودم، معما، هیجان و ماجراجویی استخراج میکنم، ناگهان زمان به عقب برمیگرده و تبدیل میشم به همون نوجوون گوشهگیری که تمام دلخوشیش کتابهای نارنیا، هری پاتر و دلتورا بود. اکسیر جوونیِ منه! همیشهی خدا یه پتانسیل بالا درون خودم حس کردم که فقط با ژانر فانتزی آزاد میشه. این روزا که دارم هری پاتر رو دوباره تماشا میکنم، خیلی دلم برای نوجوونی تنگ میشه. حس خیلی خوبیه. این که من و همسنوسالای من تونستیم در دورهی بهترین فانتزیستها و بهترین قصهها زندگی کنیم.